yek tarafe part : 11
روی من متمرکز شده بود و من فلج شده بودم نمیتونستم
حرکت کنم نمیتونستم فکر کنم نگاه خیرهاش منو در خاموشی مبهمی فرو میبرد.
به چیزی تکیه داده بود... به یه میز
نور خورشید از پنجرههای پشت سرش به داخل میتابید و به محض برخورد به بدنش از هم میپاشید جرعهای از قهوه اش خورد و از بالای ماگ نگاهم کرد
احتمالا تو راه از شر سیگارش راحت شده بود و من به طرز عجیبی به خاطر فقدانش غمگین بودم.
نفس نفس زنون گفتم : + سلام
_ نمیخوای بشینی؟
صدای غنی و بالغش روی پوستم لغزید و مثل یه مشروب کهنسال سوزش مالیمی در بدنم ا یجاد کرد
بدون فکر و احمقانه پرسیدم : + چی؟
آهی کشید و دوباره گفت : بگیر بشین
+ من...
سر جاش صاف ایستاد شمرده شمرده کلمات رو هجی کرد : _ بگیر، بشین...
انگار من عقب افتاده بودم
_ یا از کلاس من گورتو گم کن
کلاس کلمهای که حباب دورمو سوراخ کرد و باعث شد به خودم بلرزم. ارتباط چشمی امون رو قطع کردم و به اطراف نگاه ی انداختم ما داخل یه کلاس با بیست و خوردهای دانشجو ایستاده بودیم که همشون به من خیره شده بودند
دوباره بهش نگاه کردم، اخمی کردم و صورتشو زیر نظر گرفتم
صورت بالغ و بزرگسالش رو خطوط دور لب و رفتار مطمئنش اینکه وقتی که میخواست میتونست ترسناک باشه اون یه پسربچه هایی که کالج میرفتند نمیخورد...چون نبود
مرد سیگاری چشم مشکی یه پروفسور بود
+ تو یه پروفسوری
افکارمو با صدای بلند گفته بودم نمیدونستم دیگه باید چی بگم
لبخند بیصبر و کوچیکی زد.
_ واقعا؟ چطور لو رفتم؟
درواقع از روی خیلی چیزها دهنمو باز کردم که جوابشو بدم
ولی قلبم زمزمه کرد؛ داره مسخرهات میکنه احمق
آهان دهنمو بستم ولی دوباره باز کردم :
+ من... وقتی تا اینجا دنبالت کردم متوجه نشدم.
_ دنبالم کردی!
با نگاه دقیقی براندازم کرد دلم میخواست بدونم تو چشماش چطوری به نظر میرسم فقط امیدوارم مثل اون دختر بلوند به نظر نرسم کلا مثل کس دیگهای به نظر نرسم
بدون فکر و ناگهانی گفتم : نه
تو لباس زیر لوکاس رو دزدیدی؟ نه مامان
+ معلومه که نه منظورم اینه نه به اون شکل فقط...نمیدونستم اینجا یه کلاسه
_ هست، میبینی که
ماگ قهوهاشو روی میز گذاشت و آماده شد که نادیدهام بگیره
_ حالا یا بگیر بشین یا برو بیرون
سری به تایید تکون دادم
+ باشه
تصمیم گرفتم برم و همه این اتفاقات رو پشت سر بذارم ولی پاهام به جای عقب رو به جلو حرکت کردند و لحظهی بعد در حال راه رفتن بین صندلیهای قرمز پلاستیکی بودم
احساس سوزش آزاردهندهای رو پشت گردنم حس میکردم و میدونستم که داره نگاهم میکنه
روی یکی از صندلیهای عقب کلاس نشستم و سرمو بالا گرفتم پروفسور بهش نگاه کردم که داشت زیپ کتش رو پایین میکشید درش آورد و پیرهن طوسیای که روی بدنش کش اومده بود و شلوار جین مشک یاش نمای ان شد کتشو روی صندلی انداخت و من با دقت به حرکاتش خیره شدم، اون مثل یه ملودی روون و ماهرانه رفتار میکرد درست فکر میکردم اون مثل یه موسیقی بود
با درک کردن این موضوع حرارت داخل بدنم جاری شد و بیشتراز هر وقت دیگهای تو زمستون احساس گرما کردم پوستم جلز و ولز م یکرد و نفسم به زور درمیاومد. خیلی عجیب بود قطرات عرق روی ستون فقراتم جاری شده بودند و قلقلکم میدادند
با دستهای لرزون کلاه سفیدمو درآوردم و موهای آشفته امو تکون دادم شال گردن، دستکشها، کت پشمی بنفش رنگ و در آخر ژاکت مشکیامو درآوردم و فقط با یه بلوز آستین بلند سفید و دامن چهارخونه قرمز نشستم همه وسایلمو روی صندلی کنار دستم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم
به محض اینکه سرمو بالا گرفتم نگاهم با یه جفت توپ مشکی رنگ گره خورد پروفسور با یه ابروی بالا رفته و دستهای فرو برده در جیب بهم خیره شده بود از ظاهرش و نگاه بقیه معلوم بود که مدت ی میشه که بهم خیره شده
شونه ای بالا انداختم و زمزمه کردم:
+ سرما ازم متنفره
سرشو تکونی داد و نگاهشو دور کلاس چرخوند دانشجو ها لبه صندلیهاشون نشسته و منتظر شروع کلاس بودند منم به سمت جلو خم شدم اینجا چه کلاسی بود؟
_ خب...
روی پاشنه پاهاش جلو و عقب رفت: _ من تو...
یه دختر از ردیف اول گفت:
^ میدونیم کی هستی.
سکوت کل کلاس با زمزمههای هیجانزدهای شکسته شد
اره، ولی من نمیدونستم اسمش چی بود؟
به نظر میرسید کمی از اشتیاق دانشجو ها شگفتزده شده.
های خوشگلا اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت فراموش نشه
حرکت کنم نمیتونستم فکر کنم نگاه خیرهاش منو در خاموشی مبهمی فرو میبرد.
به چیزی تکیه داده بود... به یه میز
نور خورشید از پنجرههای پشت سرش به داخل میتابید و به محض برخورد به بدنش از هم میپاشید جرعهای از قهوه اش خورد و از بالای ماگ نگاهم کرد
احتمالا تو راه از شر سیگارش راحت شده بود و من به طرز عجیبی به خاطر فقدانش غمگین بودم.
نفس نفس زنون گفتم : + سلام
_ نمیخوای بشینی؟
صدای غنی و بالغش روی پوستم لغزید و مثل یه مشروب کهنسال سوزش مالیمی در بدنم ا یجاد کرد
بدون فکر و احمقانه پرسیدم : + چی؟
آهی کشید و دوباره گفت : بگیر بشین
+ من...
سر جاش صاف ایستاد شمرده شمرده کلمات رو هجی کرد : _ بگیر، بشین...
انگار من عقب افتاده بودم
_ یا از کلاس من گورتو گم کن
کلاس کلمهای که حباب دورمو سوراخ کرد و باعث شد به خودم بلرزم. ارتباط چشمی امون رو قطع کردم و به اطراف نگاه ی انداختم ما داخل یه کلاس با بیست و خوردهای دانشجو ایستاده بودیم که همشون به من خیره شده بودند
دوباره بهش نگاه کردم، اخمی کردم و صورتشو زیر نظر گرفتم
صورت بالغ و بزرگسالش رو خطوط دور لب و رفتار مطمئنش اینکه وقتی که میخواست میتونست ترسناک باشه اون یه پسربچه هایی که کالج میرفتند نمیخورد...چون نبود
مرد سیگاری چشم مشکی یه پروفسور بود
+ تو یه پروفسوری
افکارمو با صدای بلند گفته بودم نمیدونستم دیگه باید چی بگم
لبخند بیصبر و کوچیکی زد.
_ واقعا؟ چطور لو رفتم؟
درواقع از روی خیلی چیزها دهنمو باز کردم که جوابشو بدم
ولی قلبم زمزمه کرد؛ داره مسخرهات میکنه احمق
آهان دهنمو بستم ولی دوباره باز کردم :
+ من... وقتی تا اینجا دنبالت کردم متوجه نشدم.
_ دنبالم کردی!
با نگاه دقیقی براندازم کرد دلم میخواست بدونم تو چشماش چطوری به نظر میرسم فقط امیدوارم مثل اون دختر بلوند به نظر نرسم کلا مثل کس دیگهای به نظر نرسم
بدون فکر و ناگهانی گفتم : نه
تو لباس زیر لوکاس رو دزدیدی؟ نه مامان
+ معلومه که نه منظورم اینه نه به اون شکل فقط...نمیدونستم اینجا یه کلاسه
_ هست، میبینی که
ماگ قهوهاشو روی میز گذاشت و آماده شد که نادیدهام بگیره
_ حالا یا بگیر بشین یا برو بیرون
سری به تایید تکون دادم
+ باشه
تصمیم گرفتم برم و همه این اتفاقات رو پشت سر بذارم ولی پاهام به جای عقب رو به جلو حرکت کردند و لحظهی بعد در حال راه رفتن بین صندلیهای قرمز پلاستیکی بودم
احساس سوزش آزاردهندهای رو پشت گردنم حس میکردم و میدونستم که داره نگاهم میکنه
روی یکی از صندلیهای عقب کلاس نشستم و سرمو بالا گرفتم پروفسور بهش نگاه کردم که داشت زیپ کتش رو پایین میکشید درش آورد و پیرهن طوسیای که روی بدنش کش اومده بود و شلوار جین مشک یاش نمای ان شد کتشو روی صندلی انداخت و من با دقت به حرکاتش خیره شدم، اون مثل یه ملودی روون و ماهرانه رفتار میکرد درست فکر میکردم اون مثل یه موسیقی بود
با درک کردن این موضوع حرارت داخل بدنم جاری شد و بیشتراز هر وقت دیگهای تو زمستون احساس گرما کردم پوستم جلز و ولز م یکرد و نفسم به زور درمیاومد. خیلی عجیب بود قطرات عرق روی ستون فقراتم جاری شده بودند و قلقلکم میدادند
با دستهای لرزون کلاه سفیدمو درآوردم و موهای آشفته امو تکون دادم شال گردن، دستکشها، کت پشمی بنفش رنگ و در آخر ژاکت مشکیامو درآوردم و فقط با یه بلوز آستین بلند سفید و دامن چهارخونه قرمز نشستم همه وسایلمو روی صندلی کنار دستم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم
به محض اینکه سرمو بالا گرفتم نگاهم با یه جفت توپ مشکی رنگ گره خورد پروفسور با یه ابروی بالا رفته و دستهای فرو برده در جیب بهم خیره شده بود از ظاهرش و نگاه بقیه معلوم بود که مدت ی میشه که بهم خیره شده
شونه ای بالا انداختم و زمزمه کردم:
+ سرما ازم متنفره
سرشو تکونی داد و نگاهشو دور کلاس چرخوند دانشجو ها لبه صندلیهاشون نشسته و منتظر شروع کلاس بودند منم به سمت جلو خم شدم اینجا چه کلاسی بود؟
_ خب...
روی پاشنه پاهاش جلو و عقب رفت: _ من تو...
یه دختر از ردیف اول گفت:
^ میدونیم کی هستی.
سکوت کل کلاس با زمزمههای هیجانزدهای شکسته شد
اره، ولی من نمیدونستم اسمش چی بود؟
به نظر میرسید کمی از اشتیاق دانشجو ها شگفتزده شده.
های خوشگلا اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت فراموش نشه
- ۲.۱k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط