باورنمیآیدهنوزمازدلتو

باور‌نمی‌آید‌هنوزم‌از‌دل‌ِتو
کز‌مهر‌ِیاران‌ِکهن‌،دلبر‌گرفت
قدر‌ِتو‌من‌می‌دانم‌و‌می‌گویمش‌باز
تا‌کس‌نگوید‌،گفتنی‌هارا‌نگفتی
چون‌گوشواری‌زینت‌ِگوش‌ِزمانه‌ست
آن‌قیمتی‌دُرهای‌بی‌همتا‌،که‌سفتی
عهد‌و‌اعطای‌ِحاکمان‌،چندان‌نپاید
ازمهر‌ِمردم‌تن‌مزن
گفتم!
شنفتی؟
اشکِ‌روان‌ِسایه‌،پیک‌ِمهربانی‌ست
از‌دیده‌افتادی
ولی‌از‌دل‌،نرفتی!
دیدگاه ها (۰)

عاشقم... عاشق دلباخته! عاشق دلباخته‌ی خسته! خسته‌ام... خسته‌...

ای شبیه مکث زیبا! در حریم علف‌های قربتدر چه سمت تماشاهیچ خوش...

درد‌،درد‌استدرد‌داردمانند‌چشمانِ‌گریانِ‌مادرمانند‌دست‌های‌خس...

آفتابا‌چه‌سبب؟ این‌همه‌راه‌آمده‌ای‌‌که‌به‌این‌خاک‌غریبی‌برسی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط