عشق درسایه سلطنت پارت35

جسيكا جلو اومد و گفت
جسیکا : بیا .. بيا بريم اتاق من
و قبل اینکه حرفی بزنم زیر بازوم رو گرفت و بلندم کرد از راهرو رد شدیم و از پله ها بالا رفتیم جسیکا و کاترین رو هنوز هم نشناخته بودم و نمیدونستم از کجا یه دفعه ای پیداشون شد و مثل فرشته نجات من شدن بی جون فقط دنبالش راه میرفتم و طعنه های خدمتکارا و دیگران رو میشنیدیم
به طبقه دوم رفتیم و در اتاقی رو باز کرد و هدایتم کرد داخل
اتاق خیلی شیک و بزرگی بود این دختر و زن کی بودن ؟ اون زن کی بود که تهیونگ... پادشاه انگلستان مسلما به خاطر احترام به اون دم نزد و عقب کشید؟
کی بود که تهیونگ حاضر نشد حتی یه تو بهش بگه؟ جسيكا من رو روی تخت نشوند دستمالی برداشت و با ظرف اب سمتم اومد جلو اومد و دستمال رو خیس کرد و روی گوشه لبم کشید که از بدبختی و درمونگی صدای گریه ام بلند شد
روی تخت نشست و منو کشید تو بغلش و پشتم رو نوازش کرد مهربونیش باعث شد بلند تر گریه کنم چند دقیقه ای گریه کردم تا اروم شدم....

مهربون منو از آغوشش بیرون کشید و انگشت اشاره اش رو نرم و مهربون روی صورتم کشید و اشکم رو پاک کرد و گفت جسیکا:خیلی زیبایی.. خیلی
بی اختیار لبخندی از لحن مهربونش زدم و گفتم
مری:افتخار اشنایی با کی رو دارم؟
لبخندی زد و با شگفتی گفت
جسیکا :فکر نمیکردم انگلیسی بلد باشی عروس زیبا...
اون زن که فرشته نجاتم شده بود داخل شد جسیکا با ذوق به کاترین گفت
جسیکا:مادر... این عروس زیبای فرانسوی انگلیسی رو کاملا مسلط صحبت میکنه...
کاترین لبخندی زد و کنارمون رو تخت نشست
کاترین: چه عالی
مکثی کرد و گفت
کاترین :من کاترینم عزیزم.... همسر اول پادشاه کشته شده پدر تهیونگ... و اینم دخترم جسیکاست خواهر ناتنی پادشاه تهیونگ...
با تعجب نگاش کردم
مری: پس قضیه ی دایی ناتنی روز اول همین بود
کاترین لبخندی زد و گفت
کاترین:.....
دیدگاه ها (۱۰)

عشق درسایه سلطنت پارت36

عشق درسایه سلطنت پارت37

عشق درسایه سلطنت پارت34

عشق درسایه سلطنت پارت33

طُلـــوعِ طَلـــآیـی چندشآتی jk P.2 برگشت خونه بالاخره ا...

black flower(p,318)

طُلـــوعِ طَلـــآیـیچندشآتی jkP.1وقت بیدار شدن بودندیگه وقت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط