شهراز هجوم خاطرههایت به من پر است

شهر از هجومِ خاطره‌هایت به من پُر است
بعد از تو، شهر از منِ دیوانه دلخور است

از من که بینِ بود و عدم پرسه می‌زدم
تو بودی و کنارِ خودم پرسه می‌زدم

تو بودی و تمامِ غزل‌ها، ترانه‌ها
من بودم و تمامِ ستم‌ها، بهانه‌ها

من بودم و مجالِ شگفتی برای عشق
تو بودی و تحملِ سختِ بهای عشق

قلبم به خاطرِ تو مرا طرد کرده است
می‌سوزد از کسی که تو را سرد کرده است

از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم
دیگر نمی‌توانم از این درس رد شوم

این بارِ آخر است برای خودم، نه تو
من، پشتِ خطِ فاجعه عاشق شدم، نه تو

گرداب را درونِ خودت غرق می‌کنی
تو با تمامِ حادثه‌ها فرق می‌کنی

#افشین_یداللهی
#afshinyadollahi
از مجموعه ی #جنون_منطقی
#انتشارات_نگاه
دیدگاه ها (۱)

.گاهینگاهتآنقدر نافذ استکهخودم را نهدیوار پشت سرم رادر چشمت ...

.شراب سیاه رادر میکده ی مویتبه جام چشمت می ریزیبی آنکه بنوشا...

.مرز در عقل و جنون باریک است کفر و ایمان چه به هم نزدیک استع...

.سر بریدند آسمان را در زمینچیست حسِ مردمِ این سرزمین؟خوابِ د...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط