دمی با همدمی خرم



دمی با همدمی خرم
ز جانم بر نمی‌آید
دمم با جان برآید
چون که یک همدم نمی‌بینم

مرا رازیست اندر دل
به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز
چون محرم نمی‌بینم

#سعدی
دیدگاه ها (۱)

‌دستهایم،چقدر به دو طرفِ صورتت می آیندوقتی عاشقانه تماشایم ‌...

‌ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباریکه بوی خون دل ریش از آن ترا...

آتش دل استاد علی اصغر شاه زیدی

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

بـاخـیالِ بـال بر سخر(سِحّـر) و وِبال بتازّ: من خود...،خودم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط