برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟑
آقای جئون: میدونم که وظیفهت فقط مراقبت از دخترمه اما هر چی که دخترم گفت رو بدون چون و چرا باید انجام بدی...در غیر اینصورت اخراج میشی...فهمیدی؟
عوضی میخواست خدمتکار شخصی دخترش هم بشم...از آقای جئون متنفرم...اون باعث همه بدبختی های من شد...
ا.ت: بله...
صندلیش رو چرخوند و بهم نگاهی انداخت...
چقدر پیر شده بود...اما هنوز اون ابهت مسخرهاش رو داشت...سرشو تکون داد و گفت...
آقای جئون: خوبه...از الان کارت شروع میشه...
تعظیمی کردم و از اتاق بیرون رفتم که همون بادیگارده بهم گفت که دنبالش برم...
در اتاقی رو باز کرد و گفت...
=اینجا اتاق شماست...بفرمایید داخل تا استراحت کنید...
سرم رو تکون دادم و بعد از گذاشتن ساکم...
روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد....
..........................
عصر شده بود و من هنوز بیکار تو اتاق بودم...که یهو صدای در امد و اون بادیگارده وارد اتاق شد و گفت...
= آماده بشید....خانم میخوان برن بیرون...
بعد از پوشیدن یه لباس مناسب...اون گوشی رو تو لباسم مخفی کردم و به سمت اتاق دختری که قراره ۲۴ ساعت روز تحملش کنم رفتیم....
رسیدیم به یه در سفید...همون موقع که در رو زدیم صدای دخترونه ای گفت...
&بیا تو....
وقتی در رو باز کرد بوی عطر کل دماغم رو پر کرد...چه خبره...چرا انقدر عطر زده...باعث شده بود که سرفهام بگیره اما خودم رو نگه داشتم...تا جلوش سرفه نکنم...ممکنه هر لحظه اخراج شم...
پشت میز آرایش نشسته بود و مشغول آرایش کردن خودش بود...
بادیگارد: خانم ایشون بادیگاردتون هستن...ازین به بعد اگه کاری داشتین به ایشون بگید...با اجازه...
دختره سری تکون داد و اشاره کرد که بره... بادیگارده با تعظیمی از اتاق خارج شد...
همونطور که داشت موهای بلوندش رو از بالا میبست گفت...
&اسمت چیه؟
ا.ت: کیم لونا هستم خانم...
بعد از بستن موهاش به سمت کمد بزرگ لباسش رفت و گفت...
& بیا اینجا لونا....به نظرت کدوم رو بپوشم...
به لباساش نگاهی انداختم همشون باز و پر زرق وبرق بودن...یه لباس ساده و نسبتا پوشیده ای انتخاب کردم و گفتم...
ا.ت: این خوبه...
لباس رو از دستم گرفت و گذاشت سرجاش و گفت...
&سلیقه هم که نداری...ولش کن خودم انتخاب میکنم...
یه لباس خیلی باز برداشت و گفت...
& این بهتره...
وا چرا اینجوریه....از رفتارهاش فهمیدم...که باید صبور تر از قبل باشم...
احساس میکنم با خوندن فیک من دارید وقتتون رو تلف میکنید...اگه فیک رو دوست ندارید بگید که ادامهش ندم...آخه کم حمایت میشه ۶۰ نفر لایک میکنن ۱۰ نفر کامنت میزارن...حداقل یه نقطه کامنت کنید که پارت بعد رو گذاشتم بفهمید....
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟑
آقای جئون: میدونم که وظیفهت فقط مراقبت از دخترمه اما هر چی که دخترم گفت رو بدون چون و چرا باید انجام بدی...در غیر اینصورت اخراج میشی...فهمیدی؟
عوضی میخواست خدمتکار شخصی دخترش هم بشم...از آقای جئون متنفرم...اون باعث همه بدبختی های من شد...
ا.ت: بله...
صندلیش رو چرخوند و بهم نگاهی انداخت...
چقدر پیر شده بود...اما هنوز اون ابهت مسخرهاش رو داشت...سرشو تکون داد و گفت...
آقای جئون: خوبه...از الان کارت شروع میشه...
تعظیمی کردم و از اتاق بیرون رفتم که همون بادیگارده بهم گفت که دنبالش برم...
در اتاقی رو باز کرد و گفت...
=اینجا اتاق شماست...بفرمایید داخل تا استراحت کنید...
سرم رو تکون دادم و بعد از گذاشتن ساکم...
روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد....
..........................
عصر شده بود و من هنوز بیکار تو اتاق بودم...که یهو صدای در امد و اون بادیگارده وارد اتاق شد و گفت...
= آماده بشید....خانم میخوان برن بیرون...
بعد از پوشیدن یه لباس مناسب...اون گوشی رو تو لباسم مخفی کردم و به سمت اتاق دختری که قراره ۲۴ ساعت روز تحملش کنم رفتیم....
رسیدیم به یه در سفید...همون موقع که در رو زدیم صدای دخترونه ای گفت...
&بیا تو....
وقتی در رو باز کرد بوی عطر کل دماغم رو پر کرد...چه خبره...چرا انقدر عطر زده...باعث شده بود که سرفهام بگیره اما خودم رو نگه داشتم...تا جلوش سرفه نکنم...ممکنه هر لحظه اخراج شم...
پشت میز آرایش نشسته بود و مشغول آرایش کردن خودش بود...
بادیگارد: خانم ایشون بادیگاردتون هستن...ازین به بعد اگه کاری داشتین به ایشون بگید...با اجازه...
دختره سری تکون داد و اشاره کرد که بره... بادیگارده با تعظیمی از اتاق خارج شد...
همونطور که داشت موهای بلوندش رو از بالا میبست گفت...
&اسمت چیه؟
ا.ت: کیم لونا هستم خانم...
بعد از بستن موهاش به سمت کمد بزرگ لباسش رفت و گفت...
& بیا اینجا لونا....به نظرت کدوم رو بپوشم...
به لباساش نگاهی انداختم همشون باز و پر زرق وبرق بودن...یه لباس ساده و نسبتا پوشیده ای انتخاب کردم و گفتم...
ا.ت: این خوبه...
لباس رو از دستم گرفت و گذاشت سرجاش و گفت...
&سلیقه هم که نداری...ولش کن خودم انتخاب میکنم...
یه لباس خیلی باز برداشت و گفت...
& این بهتره...
وا چرا اینجوریه....از رفتارهاش فهمیدم...که باید صبور تر از قبل باشم...
احساس میکنم با خوندن فیک من دارید وقتتون رو تلف میکنید...اگه فیک رو دوست ندارید بگید که ادامهش ندم...آخه کم حمایت میشه ۶۰ نفر لایک میکنن ۱۰ نفر کامنت میزارن...حداقل یه نقطه کامنت کنید که پارت بعد رو گذاشتم بفهمید....
- ۴۹.۷k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط