آنقدر خستهام

آنقدر خسته‌ام
که حاضرم
سرم را روی تکه سنگی
بگذارم و بخوابم.
اما …
به دیوار وجودت
که بارها بر سرم آوار شد
تکیه ندهم
دیدگاه ها (۱)

گوسفندانی بودیمامدند خرمان کنندگرگ شدیم

همیشه در عجب بودم کهچرا در جاده عشقپا به پایم نمی آمدیحتی وق...

بین لبخند و اشک ریختن لبخند را انتخاب کردمنه به خاطر آن که د...

ﺟﻨﮕﻞ فقط دیدنی نیستﻓﻘﻂ ﺳﻮﺧﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖﻣﻦ ﯾﮏ ﺟﻨﮕﻞ ﭼﻮ...

خسته امبخدا خسته اماز این که هر روز جلوی آینه اتاقم نقش قوی ...

زور و عشق پارت ۱۲

هدیه من برای کریسمس : رز - unfair - پارت 2 نگاهت را میدزدی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط