سه پارتی پارت ۱
یک جا وایستادم و با وحشت به ماشین در حال سوختن نگاه کردم برادرم پدرم مادرم همشون توی اون ماشین بودن و من نمیدونستم نجاتشون بدم ماگیری تمام سمت جنگل دویدم دویدم و دویدم دویدم که ناگهان به یک جسم سنگین برخورد کردم با دو چشم قرمز بزرگ روبرو شدم با تمام وحشت آروم آروم به عقب رفتم دوباره ناگهان از پشت دوباره به این چیز دیگه برخورد کردم سرمو برگردوندم و با دوتا قوری بیابونی روبرو شدم منو گرفتن و دیگه چیزی یادم نمیومد تا وقتی که چشمامو باز کردم و دیدم توی زیرزمینم و دستام بسته است خیلی ترسیده بودم
راستی خودم را معرفی نکردم من هاری هستم و ۲۰ سالمه همینطور که گفتم پدر مادرم امروز در یک آتش سوزی و همراه برادر کوچیکم از دست دادم و خوب الانم راستش نمیدونم کجا
راستی خودم را معرفی نکردم من هاری هستم و ۲۰ سالمه همینطور که گفتم پدر مادرم امروز در یک آتش سوزی و همراه برادر کوچیکم از دست دادم و خوب الانم راستش نمیدونم کجا
- ۲.۸k
- ۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط