هوسخان

🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت147



چند روزی گذشته بود توی خونه همه دلگیر و ناراحت و عصبانی بودن مهتاب طوری جلوی من جبهه گرفته بود انگار من دشمن خونی ش شدم باورم نمیشد دختری که انقدر از عشق عاشقی دم میزد الان اینطور جلوی روی من ایستاده و همه چیز به هم ریخته بود
مهمونی بزرگی داشتیم و من برای رفتن به پایین و توی جمع مهمونی بودن آماده میشدم
این مهمونی به مراتب خیلی بزرگتر از مهمونی عروسی بود چون الان مهمونای خاص اینجا بودن که برای خان بی اندازه مهم بودن
مهتاب جلوی آیینه نشسته بود و مشغول آرایش کردن بود و من درگیر بودم با کراواتی که داشتم دوره گردنم می بستم
با هم قهر بودیم حرفی نمیزدی اما حتی یک قدم از موضل خودم عقب‌نشینی نکرده بودم
انگار که کار مهتاب تموم شده بود نگاهی توی آینه به خودش انداخت از جاش بلند شد
پیراهن بلند قرمز رنگ که یقه خیلی باز آجری داشت با آستین های پفی....
این دختر توی این لباس محسر به نظر می‌رسید
واقعاً زیبا شده بود و من نمی تونستم این و کتمان کنم
با اون کفش های پاشنه بلندی که پاش بود و موهای بازی که دورش و قاب گرفته بود به سمتم اومد نزدیکم ایستاد دستم از روی کروات کنار زد و با یه لبخند اغواکننده به صورتم خیره شد و گفت ....
_من برات انجامش میدم کافیه از من بخوای....

🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️

@romankhanzadehh
🍁🍁🍁🍁
دیدگاه ها (۳)

#هوس_خان👑#پارت148 عطری که خودش زده بود به اندازه خوش بود دلم...

#هوس_خان👑#پارت149 وقتی نزدیک شدیم بعد از خوش آمدگویی هرکدوم ...

#هوس_خان👑#پارت146 منم پسر شماممنم مغرورم منم حرف زور توی کله...

#هوس_خان👑#پارت145 اینطور نیست اصلاایطور نیست شما اشتباه کردی...

پارت : ۵۳

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۷

عاااااه گلبم🥀خدایی جمله زیبایی بود💃🏻من یکی بهم بگه از روی چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط