رمان غریبه آشنا

پارت ۱۳

ته : اتاق در قهوه‌ای برای توعه
ات : ممنون... منم مثل خودش رفتار کردم سرد تو منو درک کنه تا متوجه نشه که این قلب بی‌صاب داره ازش در میاد... رفتم توی آداب و چمدونم را گذاشتم که ته مو زنگ زد.. الو
ته مو : سلام اتشی
ات : سلام
ته مو : امروز فردا آزاد داری خونه‌ای؟!
ات : نع...
ته مو : آها...راستی فردا دانشگاه داریم ظهر میام دنبالت
ات : فردا زنگ بزن
ته مو : خداحافظ...
ات : قطع کردم... و روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم ...باورم نمیشد...الان من توی خونه ی تهیونگم؟!.‌یعنی دارم جایی نفس می کشم که اومدن نفس میکشه؟!...توی فکر و خیال خودم بودم که در اتاق رو زدن...کیه ؟!
ته : بیا وقت ناهاره (سرد)
ات : اوهوم...میخوام خودم رو سرد جلوه بدم ...مثل خودش...میخوام درکم کنه...از اتاق زدم بیرون...
دیدگاه ها (۴)

رمان غریبه آشنا

رمان غریبه آشنا

رمان غریبه آشنا

رمان غریبه ی اشنا

نام فیک: عشق مخفیPart: 26ویو سنا*ات که رفت بالا گوشیم زنگ خو...

#تناسخ_یک_مافیاPart:11 ات: وایییی خیلی نگرانم یعنی ر.ا کجا ر...

نام فیک:عشق مخفیPart: 10ویو ات*با ترس نگاش کردم*دکمه ی لباسش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط