رمان گرگینه ی من
p⁴⁰
جیمین : نمیکشمت کاری میکنم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن...کاری میکنم آرزوی مردن کنی...
ات : سکوت کردم... به پشت سرم نگاه کردم دنبالم ود با موبایل حرف میزدم... آروم چشمامو بستم و اشک میریختم
² ساعت بعد
جیمین : پیاده شو
ات : پیاده شدم از دستم گرفتم منو انداخت توی یه اتاق...
جیمین : شب کارت دارم...رف بیرون
ات : روی تخت نشستم و از منابع در کمی بریدم و باهاش پامو بستم نشستم روی تخت و دراز کشیدم... ساعت ۶ بود گشنم بود...از صبح چیزی ننوشیده بودم...تنها راه خواب بود...چشم هامو بستم و خوابیدم...
³ ساعت بعد
ات : با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم...کمی چشم هامو باز و بسته کردم اون مرده بود...
جیمین : ...
جیمین : نمیکشمت کاری میکنم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن...کاری میکنم آرزوی مردن کنی...
ات : سکوت کردم... به پشت سرم نگاه کردم دنبالم ود با موبایل حرف میزدم... آروم چشمامو بستم و اشک میریختم
² ساعت بعد
جیمین : پیاده شو
ات : پیاده شدم از دستم گرفتم منو انداخت توی یه اتاق...
جیمین : شب کارت دارم...رف بیرون
ات : روی تخت نشستم و از منابع در کمی بریدم و باهاش پامو بستم نشستم روی تخت و دراز کشیدم... ساعت ۶ بود گشنم بود...از صبح چیزی ننوشیده بودم...تنها راه خواب بود...چشم هامو بستم و خوابیدم...
³ ساعت بعد
ات : با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم...کمی چشم هامو باز و بسته کردم اون مرده بود...
جیمین : ...
- ۴.۲k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط