ات ویو

ات ویو
ساعت ۱۰ شده بود نمیدونستم چیکار کنم برم؟ نرم؟ اما من دوسش دارم همه اتفاقات به خاطر پدرش بود و من این رو حق میدم پس تصمیم گرفتم دل و به دریا بزنمم و برم :)

کوک ویو
نیم ساعت دیگه هواپیما به پرواز در می اومد و من منتظر بودم ... اینجور که معلومه نمیاد :( به ساعت نگاه کردم دیگه باید سوار میشدم داشتم سوار هواپیما میشدم که صدای دادی شنیدم روم و برگردوندم با دیدن ات با دو تا چمدون در حال اومدن به سمت من بود
+وای.. نزدیک بودا
-اومدی!
+مگه میشه نیام؟
محکم گرفتم تو بغلم
-ممنونم ممنونم
+ایییی خفه شدم ولم کنننن...

....

بابایی این داستان شما بود؟
-اوهوم
خیلی قشنگ بود دوست دالم منم بزلگ شدم شبیه تو بشم
+بیاین شام یخ کرد *داد
-فقط یادت باشه با زنی مثل مامانت رو مخ ازدواج نکنی 🗿🚬

+ککککککککوککک
-جانم

......
میخوام پیجم و باز بزارم و از این به بعد ویدیو و عکس بزارم :) درخواستی چند پارتی هم قبول میکنم:)
دیدگاه ها (۰)

چطوری گلم.؟

بین این همه فیک و تک پارتی کدومو بیشتر دوست داشتین.؟ بیمار م...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۲۲

پارت ۷ویو ات: بلاخره رسیدیم به پارک داپسان و جنگکوک رفت بیل...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط