نفست انگاردَمِ مسیحاستزنده می کندمُرده ی پیر را...سپیده_ش#شع...

خسته اماز این شانه های بی جانموهایم،نوازشی می خواهنداز جنس د...

طوفان زده بود کشتیِ ناخدا راصدای سنج می آمد از دور پیدامسافر...

سفرتنها کنار ایستگاه لرستان ایستاده بودیک چمدان در دستشتعجب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط