تهیونگا
تهیونگا..
_اهوم ؟
می دونی... گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که چجوری هر جایی که تنهایی رو احساس کردم ، یا در حالی که تو از من دور بودی ، تورو کنار خودم حس کردم... چجوری هر زمانی که افکار منفی شروع به خوردن مغزم میکنه به یاد تو می افتم و آروم میشم.. احساساتم خیلی زیاده.. قابل گفتن نیست... فقط میتونم بگم که تو همون نوری هستی که وقتی پرده های تاریک جلوی چشمام رو برداشتم به صورتم تابید...
_اهوم ؟
می دونی... گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که چجوری هر جایی که تنهایی رو احساس کردم ، یا در حالی که تو از من دور بودی ، تورو کنار خودم حس کردم... چجوری هر زمانی که افکار منفی شروع به خوردن مغزم میکنه به یاد تو می افتم و آروم میشم.. احساساتم خیلی زیاده.. قابل گفتن نیست... فقط میتونم بگم که تو همون نوری هستی که وقتی پرده های تاریک جلوی چشمام رو برداشتم به صورتم تابید...
- ۱۳.۰k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط