تهیونگا

تهیونگا..
_اهوم ؟
می دونی... گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که چجوری هر جایی که تنهایی رو احساس کردم ، یا در حالی که تو از من دور بودی ، تورو کنار خودم حس کردم... چجوری هر زمانی که افکار منفی شروع به خوردن مغزم میکنه به یاد تو می افتم و آروم میشم.. احساساتم خیلی زیاده.. قابل گفتن نیست... فقط میتونم بگم که تو همون نوری هستی که وقتی پرده های تاریک جلوی چشمام رو برداشتم به صورتم تابید...
دیدگاه ها (۰)

راهی که شروع کردی رو با تو قدم زدم... از همچیز گذشتم و پا به...

ممکنه که تو قبلا معشوقه ی من بوده باشی...؟ ممکنه که واقعا تو...

عزیز کرده... تنهایی من همیشه باقی می ماند.. نگران نباش ، نتر...

همیشه می گفتی ادعا میکنم که دوست دارم... همیشه بهم شک داشتی ...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط