*یه زمانی، پاییز بدون رب خونگی معنی نداشت...*
حیاط، دیگ مسی، بخار داغ و صدای ملاقه ای که میخورد به دیگ....
دستایی که با عشق هم میزد، خونه ای که بوی زندگی میداد.

خاطرات دیروز
ble.ir/join/9PNeDGYENL
دیدگاه ها (۰)

مبارزه با الکل و تجربه زندگی پس از زندگی

تجربه نزدیک به مرگ یک رئیس دانشکده هنر که منکر خدا بود

*بعدا بعدا چرا الان نهما نمیدونیم تا کی زنده ایم📻کانال قدیما...

*وقتی مادرت از بانکش بهت پول میداد و تو گم میکردی📻کانال قدیم...

پژواک - پارت نهمسالها گذشت.مدرسه حیاط نم زده تور پاره ی بسکت...

چندشاتی جونگکوک(پارت۱)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط