d

d
او فهمیده بود، قدرت در پذیرش است و ثبات در جلو رفتن.
پس
با اشک‌هایش
با بی‌خوابی‌هایش
با اضطراب‌هایش
با ترس‌هایش
با غم‌هایش
با نگرانی‌هایش
با خشم‌هایش
و با شادی‌هایش
میخندید، میرقصید و به جلو میرفت.
اکنون به سوالی که معلم سوم راهنمایی‌اش بر تخته نوشته بود فکر میکرد: «زندگی چیست؟».
و حال جواب را در درون خودش پیدا کرده بود،
شاید زندگی یعنی در سکوت، شادمانه اما آرام، گذر کردن.
دیدگاه ها (۰)

🥺

💔دوست داشتم یک جای زندگی هم که شده احساسات خوبی در من بمانند...

صداش می‌پیچه توی غار ...پاسخی نمیاد،جز پژواکِ ناامیدی خودش.گ...

😈

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط