نمی‌دانم اگر موسیقی و چای و قهوه را نداشتم، اگر با نور و با گیاه و با کتاب حالم خوب نمی‌شد، اگر پاییز و بهار و باران و برف را دوست نداشتم...
برای دلخوشی در خالی‌ترین حالات ممکن جهانم، به کدامین اتفاق چنگ می‌زدم، و کدامین طعم و تصویر را بهانه می‌کردم، و کدامین دلخوشی کوچک را در آغوش می‌کشیدم، تا به خودم بقبولانم زندگی هنوز هم زیباست...
دیدگاه ها (۸)

روز شماری میکنم . لبخندی از سر لذت میزنم ب صدای تیک تیک قلبت...

عزیزی دارمجان تر از جاناما نمیدانم تمام وقتهایی که بینهایت د...

ای کاش می‌توانستم بگویم که با من چه میکنیتو جانی در جانم می‌...

آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت:درد تو دوری یارست، به آن عاد...

خداحافظی با دنیایی که به آن تعلق نداشتماین داستان درمورد همی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط