ارسالی

#ارسالی

سلام من محجوبه هستم میخوام یه داستان از دختر خالم براتون تعریف کنم از زبان خودش بهتون میگم
یه شب داشتم مسواک میزدم تا بریم عروسی با لباس عروسی سفید توی دستشویی بودم در باز بود داشتم مسواک میزدم یه دفعه دیدم که خواهر دو قلو من از کنارم در رد شد رفت توی اتاق ترسیدم رفتم ازش پرسیدم چرا یه دفعه از کنار در دستشویی رد شدی رفتی تو اتاق من ترسیدم گفت من نبودم اصلا توی اتاق نرفتم

داستان بعد خواهر گفت از زبان خودش براتون میگم

یه روز رفتیم روستا؛روستای ما جن و شبح داره یه صبح با دختر خالم رفتیم لب چشمه که صورت مون بشوریم که صدای کمک می آمد رفتیم جلوتر صدا داخل جنگل می آمد تا جلو جنگل رفتیم با صدا کمک می آمد دیگه وارد جنگل نشدیم صدا کمک داشت به ما نزدیک میشد و ترسیدیم و هر دوتا مون صلوات فرستادیم یه صدای جیغ وحشت ناک آمد از روی ترس فرار کردیم
دیدگاه ها (۱)

#ترسناک #مدگل

تو رختخواب افتاده بود همش هزیان میگفته میلرزیده تب داشته بعد...

#ارسالیسلام‌من‌محمدم‌۱۳سالمه‌یک‌پسر‌عمم‌رضا‌اومدن‌خونه‌ما‌من...

وقتی تو و دوستت بردی عمارت آقای جئون بودید

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

غرور اسلیترینی (فصل 2)P4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط