ارسالی

#ارسالی

سلام‌من‌محمدم‌۱۳سالمه‌یک‌پسر‌عمم‌رضا‌
اومدن‌خونه‌ما‌من‌به‌رضا‌گفتم‌‌بریم‌استخر
گفت‌باشع‌بریم‌ماخونمون‌طبغه‌دوم‌داشتیم
از‌پله‌ها‌میو‌مدیم‌پاین‌رضا‌از‌رو‌ی‌یک‌پله‌اوتاد
بعد‌رضا‌جیغ‌زد‌منم‌گفتم‌رضا‌دیوانه‌شدی‌‌‌خر
گفت‌نگاه‌پشت‌سرت‌‌دیدم‌‌یه‌ادمی‌هت‌توی‌
آتیش‌که‌پشت‌سرمن‌داشت‌میخندید‌‌دویدم‌
پاین‌‌و‌در‌راپله‌رو‌باز‌کردیم‌دیدم‌‌پشت‌سر
مونه‌بعد‌سر‌مو‌برگرداندم‌جلو‌مون‌بود‌بعد‌
یهو‌ی‌یکی‌از‌در‌حیاط‌اومد‌تو‌دیدم‌مرد‌
همسایه‌بالیمون‌‌بعد‌یه‌نگاه‌به‌اون‌کرد‌وبعد‌
غیب‌شد
دیدگاه ها (۰)

تو رختخواب افتاده بود همش هزیان میگفته میلرزیده تب داشته بعد...

#ارسالی سلام من محجوبه هستم میخوام یه داستان از دختر خالم بر...

• معرفی 3 کتاب برتر ترسناک 🤫📚تسخیر عمارت هیل این کتاب در مور...

اتاق های سیاه ! ☠یک نوع شکنجه رایج در سایت های عمیق در دارک ...

༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟒» ★........★........ ★........★.........

# رز _ سیاهPART _ 30تهیانگ: با خونسردی لب زدم... خوبه که پدر...

ضربه ای از عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط