کسی چه می داند ته قصه ما چی می شود

🌧🍃
کسی چه می داند ته قصه ما چی می شود ،
اما من ایمان دارم ...
یک روز باران بند می آید و گریه های ما هم تمام می شود ،
فردای بعد از طوفان صدای پرنده های قهر کرده از بام همسایه
شنیده می شود و دسته دسته مهمان های ناخوانده سر می رسند !
رادیو های قدیمی هوش به سرشان می آید ، ترانه های از یاد رفته
را می خوانند و آن کاست قدیمی که سال ها گم شده بود
از لابلای کیف و دفتر های بچگی پیدا می شوند !
دوباره قنات خانه ما به آب می افتاد و حوضچه ها سنگی از ماهی
به قرمزی می زند ، به هوای ماهی های گمشده راه آب را می گیریم .
کسی چه می داند ته قصه ما چه می شود ، اما من ایمان دارم ...
بالاخره که انتظار ما سر می رسد و فال فروش پیر محل
بساطش را به پا می کند ،
دعا می کنم آن پرنده خوش خبر بهترین فالش را برای ما بردارد ...
خدا را چه دیدی شاید این خواب تکراری هرساله قبل از اینکه
نور آفتاب غروب کند و چای قوری به سیاهی بزند تعبیر شود !
من نمی دانم که می‌نویسد قصه مارا ، که می خواند قصه مارا
و که می شنود قصه مارا ...
لطفاً ته قصه مارا شیرین بنویس که جهان به تلخ کامی ما
گریان است و از پریشانی ما دلگیر ...🍃
@Edi.bnd
دیدگاه ها (۴)

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفاییعهد نابستن از آن به که...

همه ما یک عذرخواهی به احساس خود بدهکاریم،زمانی که برای نگه د...

ای عشق تو ایمانم از عشق تو بی جانم / ای مرهم دردانم جانانه...

تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشتتو را چون آرزوهایم ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط