در این زمانه که خوشخوانتر از کلاغ ندارد

در این زمانه که خوش‌خوان‌تر از کلاغ ندارد
کسی برای شنیدن دل و دماغ ندارد

بهار آمده اما پرنده‌ای که اسیر است
برای ساختن لانه اشتیاق ندارد

دوباره ریشه دوانده درخت رعد در آتش
چه غم که کلبه‌ی هیزم‌شکن اجاق ندارد

به اوج لذت پروانگی نمی‌رسد این کرم
که بعد از این، گل جایی میان باغ ندارد

به شوق دیدن دریا شدیم ماهی رودی
که مقصدی به جز آغوش باتلاق ندارد

به خانه می‌رسد آخر کلاغ قصه و ما... نه!
میان راه‌بلدها یکی چراغ ندارد

بیان غصه‌ی ما نیست در توان قناری
کسی پرنده‌ی غمگین‌تری سراغ ندارد؟!
#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۱)

یڪ بغـل حرف ولۍ محـضِ نگفتن دارمـ...روحِ نفریـن شده‌اۍ در قف...

دستهـاۍِ من را ڪه ببینـۍ....میفهمۍ من دیگـر ناامیـد شدمـ، از...

گاهۍ زندگۍ مجبورت مۍڪنه ڪارۍ رو انجامـ بدۍ ڪ دوست ندارۍ... م...

طعنه ها دیگر نمی آزاردم زیبای من سمت بی حسی رسیده عشق بی پرو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط