«إنت عمري»

📻
روح پدربزرگ و مادربزرگ شاد
چقدر پنجشنبه های نزدیک به تابستان بوی عطر حیاط نمناک خانه پدربزرگ و چای ذغالی می دهد
یک طرف سکوت پدربزرگ در هم تنیده با صدای دلنشین و پرخاطره ی ام کلثوم که از رادیو ضبط کوچک قدیمی پخش میشد
و طرف دیگر زمزمه های مادربزرگ که ظرف غذای نذری مسجد محله شان را کنار سینی سماور می‌گذاشت تا گرم بماند و همینطور که چای میریخت زیر لب دعای کمیل میخواند
و زندگی همینقدر ساده و شیرین بود...
دیدگاه ها (۴)

دهه هفتاد که برای اولین بار این آهنگ گروه متالیکا را شنیدم خ...

قدیما وقتی مایوس میشدم بی بی میگفت، ننه جون غصه نخور، خدا از...

ما یک روزی زندگی را در همین خانه های قدیمی جا گذاشته ایم که ...

هر چقدر هم که دنیا مدرن باشدمن با این حال و هوا خوش هستم...🍃

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط