بعد از تو
دیگر دست هایم توان نداشت
به روی لبی کشیده شود تا رژی را پاک کند
بعد از تو
دیگر زبانم توان نداشت
به کسی بگوید دیوانه لب هایت را چنین شیرین نکن
بعد از تو
دیگر چشم هایم جان نداشت
به روی دلبریِ کسی چپ چپ نگاه کند تا حرمت نگاه دارد
بعد از تو
من دیگر توان نداشت
خودش را نصیحت کند تا عشق را پیگری کند
بعد از تو
دیگر نشد به نرفتن کسی اصرار کند
بعد از تو،
بعد از تو من مُرد
اما نفس کشیدن را مجبور شد...
دیدگاه ها (۰)

و من به اندازه ‌یتمام باران های آمده و نیامده‌ ی این شهر شل...

تجملات هیچ‌وقت جاذبه‌ای برایم نداشت...من چیزهای ساده را دوست...

اگر این شعر را خواندی ،دستی که آن را نوشته است به یاد نیاور ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط