همهشببادلمسمیگفت

#همه_شب_با_دلم_ڪسے_میگفت
سخت آشفته‌اے ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
میرود، میرود، نگهدارش

من به بوے تو رفته از دنیا
بے خبر از فریب فرداها
روے مژگان نازڪم میریخت
چشمهاے تو چون غبار طلا

تنم از حس دست‌هاے تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
میشڪفتم ز عشق و میگفتم
هر ڪه دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود چشم من به دنبالش
برود عشق من نگهدارش...
دیدگاه ها (۰)

#ای_زندگی_بردار_دست_از_امتحانمچیزی نه میدانم نه میخواهم بدان...

#ما_راز_غمت_به_كس_نگوييم_اگربوى جگر سوخته رسوا نكند...

"مے نویسم براے تو"#براے_تو_ڪہ_بودنت_را_نہ_چشمانم_میبیندنہ گو...

#صبح_از_دریچه_سر_به_درون_می‌کشد_به_نازوز مشرقِ خیالتو، صبح ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط