هیجده سالم که بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم٬
مثل بچه ها گریه میکردم.
آدمها برام پر از حرفای نامفهوم بودن...
حرف هایی مثل «بعدا به حال این روزهات میخندی»
یا «جاش رو آدمهای دیگه پر میکنن.»
تا مدت ها٬ شب ها رو بی خواب بودم. بعضی از آدما رو تو خیابون از پشت با اون اشتباه میگرفتم٬ بعضی وقت ها دلم برا صدا کردن اسمش تنگ میشد و با هر آدمی که اسم اون رو داشت دمخور میشدم. خودم رو مقصر میدونستم و احساس میکردم اگر آدم بهتری میبودم اون هیچوقت منو به حال خودم رها نمیکرد
گوش کردی؟ امروز که تو حال سالها پیش من رو داری و قلبت فشردست٬ بذار برات حرف های نامفهموم نزنم.. تو قرار نیست هیچوقت به حال این روزهات بخندی.
تو امروز با تمام وجودت موسیقی غمگین رو میفهمی٬
میتونی از ته دل گریه کنی و شب ها از بی قراری بیداری.
تو نمیفهمی چقدر تو دنیای آدم بزرگ ها فراموش شدست بی قراری.
گریه ی از ته دل و شب بیداری برای کسی که دیگه نیست. فیلمش کن٬ عکسش کن٬ بنویس.
من بهت میگم اگر قلبت فشردست و گریه داری٬
تا میتونی ازشون لذت ببر چون سالها بعد٬
آدمها نمیذارن با خودت انقدر صادق باشی.😊✌🏻

#تنهایی #خاطرات_تلخ
#پست_جدید #خاص
دیدگاه ها (۴)

نملك كافة وسائل الاتصال في العالم ،لكن لا شئ يعادل النظرة•••...

جمله ی “نباشی””نیستم”لزوما خبر از مرگ کسی در نبود شمارا نمی ...

میخواهم برای تو بنویسم اما نمیدانم از کجا شروع کنم مستقیم می...

زمستون داره میره...الهی غم و غصه هاتونمشکلات و دل نگرانیهاتو...

خسته از سرکار برگشتم خونه . .مشغول خوردن شام بودم که داداشم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط