روزگاری عاشق دختر جنگلبان بود

روزگاری عاشق دختر جنگل‌بان بود
افرای نر

سعی کرد پایش به خانۀ آن‌ها باز شود
مبل راحتی شد،
میز تحریر،
خلال دندان،
دوره‌گردی شد با دلِ چوبی...
برای همین بوی خوشی می‌دهد
این کُندۀ درخت
که حالا دارد می‌سوزد
دیدگاه ها (۰)

اینو هم ببینتا درک کنیچقدر خوشبختی دوست منشاید امروزاز رنگ ه...

غم مخور جانا 😍😍😍

‌از آن کسى که کتابخانه داردو کتابهای زیادی می خواند، نترسید؛...

بانویی به پزشک گفت : نمی‌دانم چرا افسرده ام و خود رازنی بدبخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط