پارت

#پارت۱۳
با ات راجب بچگیمون که چقدر مایه دردسر خانوادمون بودیم و وقتی کنار هم میومدیم آتیش به پا میکردی صحبت میکردم که ات چشاش قلبی شد و یه دفعه یه جیغ کشید و از دستم گرفت و منو داخل به مغازه کشوند.
عروسک فروشی
با ذوق داشت به عروسکا نگاه میکرد منم داشتم به انقدر بچه بودن ات میخندیدم. اخرش یه گربه پشمالو انتخاب کرد.
ات: ته ته من اینو میخواممممممم
تهیونگ: ( خنده) باشه بیا پولشو بریم حساب کنیم.
بعد از خارج شدن از مغازه دیدم چشمای ات بازم چشاش قلبی شد.
ات: تهیونگا من گشنمههههه بیا بریم اون کافه یه چیزی بخوریممممممم
تهیونگ: ات مگه تازه غذا نخوردیم؟
مظلوم نگام کرد.
تهیونگ: باشه باشه بیا بریم بستنی بخوریم( خنده)
بعداز سیر کردن شکم ات رفتیم مرکز خرید
Y/n:
نمیدونستم چی بخرم همه چی دلم میخواست ولی اخرش رفتم سراغ لوازم آرایشی و تا دلم خواست خرید کردم.
تهیونگ: با این کارت قراره منو ورشکسته کنی .
ات:😁
تو راه برگشت بودیم که چشمم افتاد به مینهو. اون طرف خیابون بود ولی منو ندید.
نکنه بازم یه چیزی تو کله ی پوکشه؟ نه نه نمیزارم.
ات تو ماشین خوابش برده بود و تا عمارت زیاد مونده بود.
ماشینو نگه داشتم و ات رو بردم صندلی عقب تا راحت تر بخوابه.
*شب*
ات هنوز خواب بود و منم داشتم تو اتاقم کارامو انجام میدادم که یکی در زد.
تهیونگ: بیا تو
اجوما: پسرم بیا شام. ات رو هم بیدار کردم.
تهیونگ: اومدم.
رفتم پایین که دیدم ات.........
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
دیدگاه ها (۸)

#پارت۱۴رفتم پایین که دیدم ات سرشو رو میز غذاخوری گذاشته بازم...

#پارت۱۵ات: چه سورپرایزی؟تهیونگ: اینو دیگه فردا میفهمی. Y/n: ...

#پارت۱۲چشام گرم شد و خوابیدم. *صبح*چشامو اروم باز کردم که دی...

پارت ۱۲یه لیوان اب دادم دستش و بعد اون خودم هم اب خوردم. تهی...

دوهی : خوب بیاین یک جایی جشن بگریم ات : اره فکر خوبه پس شب ...

پارت ۲۱ فیک دور اما آشنا

سناریو اعضا{ scenario}

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط