نامه سوم🥀
از روزهای باهم بودن مینویسم...
از مهر میانمان...
از روزهای روشن...
عاشقی شمشیره دو لبه است که هر دو لبه بر قلبت زخم میزنند
خوف و رجایی دوست داشتنی و تنفرآمیز
ترس و شجاعتی توامان
روزهای بودنت آسمان رنگ دیگری داشت خورشید جور دیگری میتابید باران نرم تر میبارید و هوا خنک تر بود
نمیدانم بودنت چه ارتباط نامرئی با آب و هوا داشت اما هر چه بود هوا برایم دلپذیرتر بود
صبحا روشن تر شروع میشد و شب ها مهتابی تر بود
تو بودی، شعر بود ،کافه و کتاب بود ،و هوا مساعد قدم زدن.❤️🌹
.
دیدگاه ها (۶)

‎بگردید کسی و پیدا کنید که کنارش ‎اگه دُنیا رو آب برد شمارو ...

امیدوارم هر صبح صدای ملق بازی ظرف ها در آشپزخانه تان پخش شود...

در خاموشی غروب،دل صدایی را می‌شنود که از توست…نه از جهان.“تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط