آسمانشراگرفتهتنگدرآغوشابر

#آسمانش_را_گرفته_تنگ_در_آغوش_ابر
با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی‌ست
ور جز،اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها ، پائیز...
دیدگاه ها (۴)

#عطرِ_تو_شعرِ_بلند‌ے_ست_رها_در_هر_سو...

#غزل‌می‌تازد‌امشب‌هم‌به‌کاغذهای‌پوشالیمنظم می دود واژه،میانِ...

#گاهی‌خیال‌می‌کنم‌از‌من‌بریده‌ایبهتر ز من برای دلت برگزیده ا...

#خراب‌از‌باد‌پائیز‌خمارانگیز‌تهرانمخمارِ آن بهار شوخ و شهرآش...

باغ من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط