من او بودیم و یک کوچه دراز

منُ او بودیم وُ یک کوچه دراز

وَدگرهیچ کسی

منُ او بودیم وُ یک عمرنیاز

وَدگرهیچ شبی

شعله ور بود تمام احوال

که بکوبد طبال :

من تو را مثلِ نفس می خواهم

مثلِ گل ، مثلِ خیال

مثلِ یک آرزوی دورُ محال

کاش می شد بفشاریم به هم

عاشقانه محکم

دست ها را یک دم

نگذاریم که این لحظه رَوَد رو به زوال

وَجدائی ما را

بنشاند بی هم

ساز من کوک گرفت

تا بگویم جانم...

...که مرا ضربه ی دستی هی زد ...

:

به چه می اندیشی

کوچه پایان دارد...

واقعن بیدلُ بی احساسی

...من که دیگر رفتم


تا سری گرداندم

کوچه خالی شده بود...

****

وَ نگویم" به چه حالی من از آن کوچه گذشتم"

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

اذن وئر توی گئجه سی من ده سنه دایه گلیمال قاتاندا سنه مشاطه ...

تو با اون موی طلاییچشای روشن و آبیفرفری،ابرو حنایی!بگو مرگ ه...

همچو آنشرلی درگیر روزهای غریبانه امچون حنا در مزرعه به فکر آ...

حکایتی زیبا🌱عهدقدیم زن وشوهری که ازروزی کارگری امرار معاش می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط