ودیگر جوان نمی شوم

:
ودیگر جوان نمی شوم
نه به وعده عشق و نه به وعده چشمان تو
... و دیگر به شوق نمی آیم

نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو
چه نامرادی تلخی
و دریغا
چه تلخِِ تلخ فرو می ریزم
با سنگینی این غربت عمیق
در سرزمین اجدادی خویش
و دریغا چه عطشناک و پریشان پیر می شوم
در بارش این گستره تشویش
در خانه خورشیدها، خاطره ها
دریغا چه بی برگ و بار لال می شوم
در دوردست آن گلها، گمانها، گفتگو
و مگر فراموش می شود؟
سرانجام آن جست و جوها و آن چشمه و چشم انداز آواز و آرزوها
و مگر فراموش می شود آن بهاری که آمده بود با رقص شکوفه هایش و وعده همان بهار
که در کرامت درختان تابستانیش هیچ سبد و سفره ای بی نصیب نخواهد ماند از سرشاری میوه های مهربانیش
و دریغا بر من
چگونه فراموش می شود سبدها و سفره هایی که سالهاست نه سیب را می شناسند و نه مهربانی را
و دریغا بر من
چه لال و بی برگ و بار پیر می شوم
در این سوی دیوارهایی که از من دزدیده اند سیب را و جانمایه سرودهای جوانی را
و دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده این بهاری که آمده است
.و نه به وعده آن شکوفه های نو شکسته
دیدگاه ها (۰)

کاش غم و غصه هم قیمت داشت ...مجانی است، همه می خورند !کاش رو...

قسم بر ان شب معراج احمدعروج آسمان دارد شب قدردر رحمت تماشای ...

دریغا چه سخت می‌گذردروزهایی که نامَش را زندگی‌ گذاشته‌ایم.تا...

شرح حال آدمی همان حرف هایی ست که نمیزند ...نمی نویسد ...نمیگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط