دریغا چه سخت میگذرد

دریغا چه سخت می‌گذرد
روزهایی که نامَش را زندگی‌ گذاشته‌ایم.
تاریکی مطلق است
چشمانم جایی را نمی‌بیند
خوب می‌دانم مرا دیگر امیدی به ادامهٔ حیات نیست.
به ویرانی نزدیک شده‌ام
همچون پیرمرد سالخورده‌ای خمیده.
ای کاش
قبل مرگِ زودرسم
یکبار تو را می‌دیدم.
یکبار دیگر
سرود عشق معروفمان را باهم همخوانی می‌کردیم.
نمی‌دانم این شب‌ها و روزها بر تو
چگونه می‌گذرد
اما من رو به سویی ایستاده‌ام
هر لحظه ممکن است مرا از تمام آدم‌ها و زمین دور کند و
بمانم در حسرتی بی‌پایان
همچون دوزخی که در نبودنت بدان مبتلا گشته‌ام!
دیدگاه ها (۱)

:ودیگر جوان نمی شومنه به وعده عشق و نه به وعده چشمان تو... و...

کاش غم و غصه هم قیمت داشت ...مجانی است، همه می خورند !کاش رو...

شرح حال آدمی همان حرف هایی ست که نمیزند ...نمی نویسد ...نمیگ...

شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا؟مثل باران ، تند میبارم نمی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط