My vampire partner part : ۶۲
جمعیت از هم باز شد تا اجازه ی عبور به او بدهند، فیوری همانطور که از اسمش مشخص بود بخشی از خشم بود
° دست بچه رو ببر زیر نور
رنگ آنیکا بیشتر از حد طبیعی پرید
٪ اون مثل ما نیست، ظریفه...
فیوری حرفش را برید
° همونطور که جادوگر گفته اون هیس کرده و تقلا کرده تا چیزی که میخواد و بدست بیاره منکه میگم اون دقیقا مثل ماست و درست مثل ما درد باید بهش درس خوبی بده
کارا، دو قلوی فیوری گفت
• حق با اونه
آنها همیشه طرف هم بودند.
° این اولین بارش نخواهد بود... الان فقط دستشه ولی بعد صورتش و یا حتی بدتر زندگیش به خطر میفته... مهم نیست چقدر خونه رو تاریکو امن نگه داریم وقتی که نتونیم داخل نگهش داریم.
٪ من نمیتونم اینکارو بکنم
آنیکا گفت
٪ نمیتونم...اینکارو بکنم
رجين اِما را کنار خود کشید هر چند که مقاومت کرد
× پس من اینکارو میکنم
وقتی آنیکا کنار ایستاد صورتش صبور و بی حس بود درست مثل مرمر ولی با اشکهایی که از گونه اش جاری بود همخوانی نداشت
رجين دست اِما را بزور جلوی خطی از نور برد اِما از درد نعره کشید و اسم آنیکا را جیغ میکشید و میگفت
+ چرا
بارها و بارها تا وقتی که پوست دستش آتش گرفت.
وقتی اِما از خواب بیدار شد فیوری با چشمان بنفشش سرش را کج کرد انگار از واکنش اِما گیج شده بود
° بچه باید بفهمی که هر روز تمام زمین با چیزی اشباع میشه که تورو میکشه و فقط اگه محتاط باشی ازش در امان میمونی این درسو هیچوقت فراموش نکن چون اگه تکرار بشه دفعه ی بعد درد بیشتری رو بهمراه داره
در حالی که نفس نفس میزد به زانو افتاد
پشت دستش خوب شده بود
جای تعجبی نیست که انقدر ترسوست
جای تعجبی نیست
جای تعجبی نیست
جای تعجبی نیست
اِما باور داشت که آنها زندگی اش را نجات دادند ولی در عان واحد او را بخطر انداختند
آن زبان کمتری که آنها انتخاب کرده بودند هر روز به زندگی اش شکل میداد
ایستاد به حمام رفت و به صورتش آب پاشید
پیشخوان را گرفت
'خودتو جمع و جور کن اِم'
در همان لحظه جیمین برای گرفتن کیف هایشان برگشت و احساسات اِما درون خشمی سوزان شعله کشید و این احساسات را بسمت کسی که سزاوارش بود روانه کرد
اِما نمایشی اغراق آمیز و خشمگینانه از جمع کردن
وسائلش اجرا کرد و بعد به او خیره شد
ابروهای جیمین به هم گره خورد
در حالی که اِما بدنبالش بسمت ماشین میرفت، صدای به پشت زانویش هیسش را خفه کرد و دلش میخواست لگد بزند.
جیمین چرخید و در را برایش باز کرد
وقتی سوار شدند و اِما ماشین را روشن کرد ،لیکا گفت
_ تو..شنیدی؟
اِما غريد
+ وقتی مثل یه نینجا داشتی همه چیزو نابود میکردی باید میشنیدم؟
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید
° دست بچه رو ببر زیر نور
رنگ آنیکا بیشتر از حد طبیعی پرید
٪ اون مثل ما نیست، ظریفه...
فیوری حرفش را برید
° همونطور که جادوگر گفته اون هیس کرده و تقلا کرده تا چیزی که میخواد و بدست بیاره منکه میگم اون دقیقا مثل ماست و درست مثل ما درد باید بهش درس خوبی بده
کارا، دو قلوی فیوری گفت
• حق با اونه
آنها همیشه طرف هم بودند.
° این اولین بارش نخواهد بود... الان فقط دستشه ولی بعد صورتش و یا حتی بدتر زندگیش به خطر میفته... مهم نیست چقدر خونه رو تاریکو امن نگه داریم وقتی که نتونیم داخل نگهش داریم.
٪ من نمیتونم اینکارو بکنم
آنیکا گفت
٪ نمیتونم...اینکارو بکنم
رجين اِما را کنار خود کشید هر چند که مقاومت کرد
× پس من اینکارو میکنم
وقتی آنیکا کنار ایستاد صورتش صبور و بی حس بود درست مثل مرمر ولی با اشکهایی که از گونه اش جاری بود همخوانی نداشت
رجين دست اِما را بزور جلوی خطی از نور برد اِما از درد نعره کشید و اسم آنیکا را جیغ میکشید و میگفت
+ چرا
بارها و بارها تا وقتی که پوست دستش آتش گرفت.
وقتی اِما از خواب بیدار شد فیوری با چشمان بنفشش سرش را کج کرد انگار از واکنش اِما گیج شده بود
° بچه باید بفهمی که هر روز تمام زمین با چیزی اشباع میشه که تورو میکشه و فقط اگه محتاط باشی ازش در امان میمونی این درسو هیچوقت فراموش نکن چون اگه تکرار بشه دفعه ی بعد درد بیشتری رو بهمراه داره
در حالی که نفس نفس میزد به زانو افتاد
پشت دستش خوب شده بود
جای تعجبی نیست که انقدر ترسوست
جای تعجبی نیست
جای تعجبی نیست
جای تعجبی نیست
اِما باور داشت که آنها زندگی اش را نجات دادند ولی در عان واحد او را بخطر انداختند
آن زبان کمتری که آنها انتخاب کرده بودند هر روز به زندگی اش شکل میداد
ایستاد به حمام رفت و به صورتش آب پاشید
پیشخوان را گرفت
'خودتو جمع و جور کن اِم'
در همان لحظه جیمین برای گرفتن کیف هایشان برگشت و احساسات اِما درون خشمی سوزان شعله کشید و این احساسات را بسمت کسی که سزاوارش بود روانه کرد
اِما نمایشی اغراق آمیز و خشمگینانه از جمع کردن
وسائلش اجرا کرد و بعد به او خیره شد
ابروهای جیمین به هم گره خورد
در حالی که اِما بدنبالش بسمت ماشین میرفت، صدای به پشت زانویش هیسش را خفه کرد و دلش میخواست لگد بزند.
جیمین چرخید و در را برایش باز کرد
وقتی سوار شدند و اِما ماشین را روشن کرد ،لیکا گفت
_ تو..شنیدی؟
اِما غريد
+ وقتی مثل یه نینجا داشتی همه چیزو نابود میکردی باید میشنیدم؟
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید
- ۱۱.۵k
- ۲۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط