حیرت انگیزترین جای جهانم دقایق مکاشفه تنهایی است

حیرت انگیزترین جای جهانم ، دقایق مکاشفه تنهایی است...

همین که شبی ، وقتی با همه جانم حس کنم کسی باید باشد که
این درد تن را
سختی این لحظه را
هولناکی این شب را با او قسمت کنم ،
بعد کمی فکر کنم به خودم و بقیه و یادم بیاید در قبیله کاکتوس ها آرزوی آغوش بهایی به سنگینی دریده شدن با خارهای مسموم را دارد...

که یادم بیاید خودم مگر هرگاه خواستم یاوری باشم و مرهمی، مگر توانسته ام درد مهلکی نباشم به جان عزیزانم ؟

کز کنم کنج خودم، سرم را بگذارم روی شانه خودم، به خودم بگویم درست خواهد شد و کم کم از یاد ببرم که جز من کرگدن های دیگری هم در این جنگل هستند ...

خو کنم به جزیره یک نفره خودم ، جایی که آواز هیچ پرنده ای را به خود ندیده ...

چشمهایم را ببندم، به صدای سائیده شدن صخره های عمرم به تازیانه موج روزگار گوش کنم و یادم باشد که نه پسرجان، هیچ دست نوازشگری نبوده و نیست...

و از مرهم بگذرم ، به زخم خو کنم و تانگوی یک نفره ام را باشکوه برقصم به سبک همه قوهای بی کس دنیا، که هیچ وقت عاشق نشدند و همه عمر را مشغول مُردن بودند ...
دیدگاه ها (۶)

با خودم فکر کردم عشق لابد خاصیتش باید همین باشد. همین که بزر...

بهشت، کوچک بود . آدم هرجای بهشت می ایستاد می توانست حوا را ب...

عاشقانه نوشتن این روزها به چشمم عبث ترین کار دنیاست ، بس که...

مدتهاست اوضاع به هم ریخته... این روزها اگر بروی بی هوا به ی...

دختر سابیه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط