گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
دیدگاه ها (۳)

.می‌دونی کی رو نباید از دست بدی؟ «بالّذي ينطق إسمك، كأَنما ي...

مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتربا همه گرمیم... با دل ها...

گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستیمن عاشق توام تو بگو یار کیستیبست...

رفته... هنوز هم نفسم جا نیامده‌ستعشق کنار وصل به ماها نیامده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط