نوریدرزندگی
#نوریدرزندگی
#p10
سوفیا همه جارو نشون برادرش داد
لیام:سختت نیست سر و کله زدن با همچین بیمارایی
سوفیا:چرا ولی به عنوان یه دکتر باید کمکشون کنم یه وقتای قلبم میشگنه به خودم میگم چی باعث میشه اینجوری بشن
لیام:خودتو زیاد درگیر گذشته آدما نکن ممکنه آسیب ببینی...راستی شنیدم یه مریض از طرف دولت اومده اینجا
سوفیا:آره
اون دو نفر مشغول حرف زدن بودن و تو راه رو ها قدم میزدن
سوفیا:قراره دوباره برگردی آمریکا؟
همونطور که حرف میزد سمت حیات میرفتن
لیام:همه کارم اونجاست نمیتونم ولشون کنم
سوفیا:دوباره مارو تنها میزاری؟تو چند سال یک بار میای پیشمون
لیام نزدیک خواهرش شد و سرشو نوازش کرد
لیام:فکر کردی من نمیخوام پیشتون باشم؟اگه کارمو ول کنم اینجا بمونم از کجا در پول در بیارم بهتون بدم؟
سوفیا:من نگرانه مامانم میدونی نمیتونم پیشش بمونم یا تنهاش بزارم ولی نمیتونمم اینجا رو ول کنم
دخترک خودشو تو بغل داداشش مخفی کرد و کمرشو نوازش میکرد
لیام:من میرم یکم سئول رو بگردم توهم به کارت برس
سوفیا:باشه داداشی برو
لیام:خواستی برگردی بهم زنگ بزن میام دنبالت
سوفیا:باشه
لیام رفت و دخترک موند لباس بیمارستان رو تنش کرد و به یسری بیمار سر زد و بعد رفت سراغ کوک قفل اتاقشو باز کرد و وارد اتاق شد
وقتی رفت تو اتاق دنبال کوک گشت
سوفیا:مستر جئون؟
همون موقع صداش از پشت سرش اومد که دختر از ترس یه متر پرید هوا برگشت سمت کوک
سوفیا:ترسیدم
کوک:تو که دیگه باید عادت کنی
دختر لبخندی زد و سرشو تکون داد
سوفیا:همش سه روزه که دکترتم چجوری عادت کنم؟
کوک:تو خودت انتخاب کردی مگه نه؟
سوفیا:درسته خودم انتخاب کردم و مسئولیتتم گردن منه
کوک:میخواستم صدات کنم بخاطر اینکه باید برم دستشویی
سوفیا:میگم یکی بیاد ببرتت
کوک:ولی من میخوام تو باهام بیایی میدونی کنترلی رو خودم ندارم....
پسرک اون موقع زیادی مظلوم شده بود و چشماش برق میزد دختر نه نگفت و همراه پسر رفت و......
#p10
سوفیا همه جارو نشون برادرش داد
لیام:سختت نیست سر و کله زدن با همچین بیمارایی
سوفیا:چرا ولی به عنوان یه دکتر باید کمکشون کنم یه وقتای قلبم میشگنه به خودم میگم چی باعث میشه اینجوری بشن
لیام:خودتو زیاد درگیر گذشته آدما نکن ممکنه آسیب ببینی...راستی شنیدم یه مریض از طرف دولت اومده اینجا
سوفیا:آره
اون دو نفر مشغول حرف زدن بودن و تو راه رو ها قدم میزدن
سوفیا:قراره دوباره برگردی آمریکا؟
همونطور که حرف میزد سمت حیات میرفتن
لیام:همه کارم اونجاست نمیتونم ولشون کنم
سوفیا:دوباره مارو تنها میزاری؟تو چند سال یک بار میای پیشمون
لیام نزدیک خواهرش شد و سرشو نوازش کرد
لیام:فکر کردی من نمیخوام پیشتون باشم؟اگه کارمو ول کنم اینجا بمونم از کجا در پول در بیارم بهتون بدم؟
سوفیا:من نگرانه مامانم میدونی نمیتونم پیشش بمونم یا تنهاش بزارم ولی نمیتونمم اینجا رو ول کنم
دخترک خودشو تو بغل داداشش مخفی کرد و کمرشو نوازش میکرد
لیام:من میرم یکم سئول رو بگردم توهم به کارت برس
سوفیا:باشه داداشی برو
لیام:خواستی برگردی بهم زنگ بزن میام دنبالت
سوفیا:باشه
لیام رفت و دخترک موند لباس بیمارستان رو تنش کرد و به یسری بیمار سر زد و بعد رفت سراغ کوک قفل اتاقشو باز کرد و وارد اتاق شد
وقتی رفت تو اتاق دنبال کوک گشت
سوفیا:مستر جئون؟
همون موقع صداش از پشت سرش اومد که دختر از ترس یه متر پرید هوا برگشت سمت کوک
سوفیا:ترسیدم
کوک:تو که دیگه باید عادت کنی
دختر لبخندی زد و سرشو تکون داد
سوفیا:همش سه روزه که دکترتم چجوری عادت کنم؟
کوک:تو خودت انتخاب کردی مگه نه؟
سوفیا:درسته خودم انتخاب کردم و مسئولیتتم گردن منه
کوک:میخواستم صدات کنم بخاطر اینکه باید برم دستشویی
سوفیا:میگم یکی بیاد ببرتت
کوک:ولی من میخوام تو باهام بیایی میدونی کنترلی رو خودم ندارم....
پسرک اون موقع زیادی مظلوم شده بود و چشماش برق میزد دختر نه نگفت و همراه پسر رفت و......
- ۱۳.۴k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط