ای کاش روز های خوشمان پایانی نداشتند

ای کاش روز های خوشمان پایانی نداشتند
ای کاش تا ابد می توانستم دستانت را بگیرم ، نگاهم را به چشمان خسته ولی امیدوارت بدوزم و تو را در آغوش بگیرم ، آغوشی گرم که بوی پاییز را به من هدیه می کند ، بوی صبح های خسته ی پاییز ، صبح هایی که چشم هایمان برای شوق دیدن یکدیگر باز می ماند و لب هایمان برای خندیدن به موضوعی که فقط ما می فهمیم ، صبح هایی که میدانم چقدر سخت ولی ایستاده ای ، ایستاده ای تا سرنوشت یک بار هم به ساز تو برقصد نه تو به ساز سرنوشت ...✨





خاطرات بانوی آشفته
دیدگاه ها (۱۵)

مرد واقعی تو بودی ! بقیه اداتو در میارن 🙃🌟

وقتی به زمین خیره میشی و تصمیم میگیری توی رویا هات زندگی کنی...

گاهی یک نگاه پر از شوق یک لبخند ساده یک آغوش کوتاه گرمای دس...

پِژوآک.°•_پآرت ششم.صبح آسمون خاکستری بود و بوی بارون نیمه کا...

دروغ چرا، من هنوز هم پشتِ درِ پروفایل اینستاگرامت، تلگرامت و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط