پِژوآک.°•_پآرت ششم
.
صبح آسمون خاکستری بود و بوی بارون نیمه کاره هنوز از حیاط مدرسه بالا می اومد.
همه با سروصدا از در میرفتن تو جز یه نفر
جونگکوک کنار دیوار ایستاده بود هندزفری آویزون از گوشش اما صدایی پخش نمیشد فقط نگاه میکرد.
به جمعی که میخندیدن به پله هایی که خیس بودن و به ته هیونی که درست وسط اون شلوغی بی صدا از کنار همه رد شد.
چشم هاشون برای لحظه ای قفل شد.
تهیونگ بدون اینکه بایسته گفت
"کتابخونه، بعد از کلاس سوم."
و گذشت.
جونگکوک سرش رو پایین انداخت لبخند کم رنگی روی لبش نشست.
"حتی سلام هم نمیکنه اما یه جملهش کل روز رو عوض می کنه."
با خودش گفت و وارد کلاس شد.
بعد از زنگ سوم راهروی طبقه ی بالا خلوت بود.
بوی نم و گرد کتاب از انتهای راهرو می اومد.
در قدیمی کتابخونه باز بود و نور زرد چراغ توی تاریکی مثل فانوس می تابید.
تهیونگ اونجا بود تکیه داده به میز مطالعه ی آخر جلویش همون کیف چرمی روی میز باز بود و برگه ای جلویش پهن
جونگکوک بی صدا جلو رفت.
"حالا قراره منم وارد بازی بشم؟"
تهیونگ نگاهش نکرد. فقط گفت
"تو از دیشب وارد شدی وقتی اومدی سر زمین بسکت."
جوننگکوک ابرو بالا انداخت
"پس چرا حس میکنم هنوز هیچی نمیدونم؟"
تهیونگ لبخند محوی زد همون لبخندی که معلوم نبود تهش تمسخره یا تحسین
"چون هنوز بهت اعتماد ندارم"
جونگکوک سکوت کرد صدای تیک تاک ساعت دیواری بینشون پخش شد.
"و چطور باید کاری کنم که اعتماد کنی؟"
تهیونگ بالاخره سر بلند کرد.
نگاهش مثل همیشه سرد اما این بار یک جور کنجکاوی تهش بود.
"با انتخابت."
کاغذی از روی میز برداشت و جلوی جون گذاشت. روی آن فقط سه حرف نوشته شده بود M.R.K.
"از امروز باید بفهمی این سه نفر کیان و چرا اسمشون تو لیسته."
تهیونگ عقب رفت و در سایه ی قفسه ی کتاب ناپدید شد.
جونگکوک موند و کاغذی که حس میکرد وزنش از یه برگ کاغذ بیشتره
سنگین مبهم و پر از راز...
"پارت بعد=لایک ۷۰"
.
صبح آسمون خاکستری بود و بوی بارون نیمه کاره هنوز از حیاط مدرسه بالا می اومد.
همه با سروصدا از در میرفتن تو جز یه نفر
جونگکوک کنار دیوار ایستاده بود هندزفری آویزون از گوشش اما صدایی پخش نمیشد فقط نگاه میکرد.
به جمعی که میخندیدن به پله هایی که خیس بودن و به ته هیونی که درست وسط اون شلوغی بی صدا از کنار همه رد شد.
چشم هاشون برای لحظه ای قفل شد.
تهیونگ بدون اینکه بایسته گفت
"کتابخونه، بعد از کلاس سوم."
و گذشت.
جونگکوک سرش رو پایین انداخت لبخند کم رنگی روی لبش نشست.
"حتی سلام هم نمیکنه اما یه جملهش کل روز رو عوض می کنه."
با خودش گفت و وارد کلاس شد.
بعد از زنگ سوم راهروی طبقه ی بالا خلوت بود.
بوی نم و گرد کتاب از انتهای راهرو می اومد.
در قدیمی کتابخونه باز بود و نور زرد چراغ توی تاریکی مثل فانوس می تابید.
تهیونگ اونجا بود تکیه داده به میز مطالعه ی آخر جلویش همون کیف چرمی روی میز باز بود و برگه ای جلویش پهن
جونگکوک بی صدا جلو رفت.
"حالا قراره منم وارد بازی بشم؟"
تهیونگ نگاهش نکرد. فقط گفت
"تو از دیشب وارد شدی وقتی اومدی سر زمین بسکت."
جوننگکوک ابرو بالا انداخت
"پس چرا حس میکنم هنوز هیچی نمیدونم؟"
تهیونگ لبخند محوی زد همون لبخندی که معلوم نبود تهش تمسخره یا تحسین
"چون هنوز بهت اعتماد ندارم"
جونگکوک سکوت کرد صدای تیک تاک ساعت دیواری بینشون پخش شد.
"و چطور باید کاری کنم که اعتماد کنی؟"
تهیونگ بالاخره سر بلند کرد.
نگاهش مثل همیشه سرد اما این بار یک جور کنجکاوی تهش بود.
"با انتخابت."
کاغذی از روی میز برداشت و جلوی جون گذاشت. روی آن فقط سه حرف نوشته شده بود M.R.K.
"از امروز باید بفهمی این سه نفر کیان و چرا اسمشون تو لیسته."
تهیونگ عقب رفت و در سایه ی قفسه ی کتاب ناپدید شد.
جونگکوک موند و کاغذی که حس میکرد وزنش از یه برگ کاغذ بیشتره
سنگین مبهم و پر از راز...
"پارت بعد=لایک ۷۰"
- ۱۰.۳k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط