Under the moonlight
Under the moonlight
P28
تالار رو پیدا کردن و به زور نگهبان دم در تالار راضی به ورودشون کردن.ماشینو از پارکینگ بیرون اوورد و جونگکوک رو پیش ماشین خودش پیاده کرد
+از بابت امروز و کمک هاتون ممنونم
-چی ن بابا... خوشحال شدم که امروز رو باهات وقت...
+هیننن امروز
مثل اینکه کلا لحظاتی ک کنار هم بودن واقعا چیزی جز شخصیت کناری شون،چیزی یادشون نبود.
ـــ«اونوقت هنوز هرین باور نمیکرد که دوسش داره»ـــ
وقتی تو ماشین نشست یاد شرکت افتاد.میدونم اره قطعا با خودتون میگید قطعا نمیشه یادشون بره.اما در لحظه کنار هم بودن تمام تمرکزشون روی همدیگه بود!
-امروز چی
+شرکت
چهره جئون تغییر کرد.چهره ای که یه لبخند گرم و کمرنگ روش بود،تغییر کرد.ابرو هایش در هم رفت و لب هاشو به داخل دهانش برد
-کلا یادم رفت
+منم....من زود میرم و میگم خواب موندم
-نمیخواد تو امروزو نیا
+چرا
-همینقدرم طرح ها زیادن
+ولی اخه
-خوش بگذره
اجازه حرف به هرین نداد و رفت.هرینم که از خدا خواسته پاشو گذاشت رو پدال گاز و تا خونه روند...
ــــــــــــ ـــــــــــ ـــــــــــ ـــــــــ
دندوناش رو با دیدن جئون جونگ کوک به هم فشورد.اون جئون عوضی که یه موقعی خیلی دوسش داشت اما خب سرنوشت چیز دیگه ای براشون میخواست.
ـــ«ولی خبر نداشت سرنوشت یه جور نمیمونه!»ـــ
ماجرا برمیگرده به خیلی سال پیش.زمانی که تهیونگ و جونگکوک صمیمی ترین دوستای هم بودن...
...
بخاطر شغل پدراشون از کودکی باهم اشنا بودن و از همون موقع ها ک حدود پنج شیش ساله بودن باهم مثل برادر بودن اما از همون اول سرنوشت،نوشته شده بود
یکی شیطان و یکی فرشته
P28
تالار رو پیدا کردن و به زور نگهبان دم در تالار راضی به ورودشون کردن.ماشینو از پارکینگ بیرون اوورد و جونگکوک رو پیش ماشین خودش پیاده کرد
+از بابت امروز و کمک هاتون ممنونم
-چی ن بابا... خوشحال شدم که امروز رو باهات وقت...
+هیننن امروز
مثل اینکه کلا لحظاتی ک کنار هم بودن واقعا چیزی جز شخصیت کناری شون،چیزی یادشون نبود.
ـــ«اونوقت هنوز هرین باور نمیکرد که دوسش داره»ـــ
وقتی تو ماشین نشست یاد شرکت افتاد.میدونم اره قطعا با خودتون میگید قطعا نمیشه یادشون بره.اما در لحظه کنار هم بودن تمام تمرکزشون روی همدیگه بود!
-امروز چی
+شرکت
چهره جئون تغییر کرد.چهره ای که یه لبخند گرم و کمرنگ روش بود،تغییر کرد.ابرو هایش در هم رفت و لب هاشو به داخل دهانش برد
-کلا یادم رفت
+منم....من زود میرم و میگم خواب موندم
-نمیخواد تو امروزو نیا
+چرا
-همینقدرم طرح ها زیادن
+ولی اخه
-خوش بگذره
اجازه حرف به هرین نداد و رفت.هرینم که از خدا خواسته پاشو گذاشت رو پدال گاز و تا خونه روند...
ــــــــــــ ـــــــــــ ـــــــــــ ـــــــــ
دندوناش رو با دیدن جئون جونگ کوک به هم فشورد.اون جئون عوضی که یه موقعی خیلی دوسش داشت اما خب سرنوشت چیز دیگه ای براشون میخواست.
ـــ«ولی خبر نداشت سرنوشت یه جور نمیمونه!»ـــ
ماجرا برمیگرده به خیلی سال پیش.زمانی که تهیونگ و جونگکوک صمیمی ترین دوستای هم بودن...
...
بخاطر شغل پدراشون از کودکی باهم اشنا بودن و از همون موقع ها ک حدود پنج شیش ساله بودن باهم مثل برادر بودن اما از همون اول سرنوشت،نوشته شده بود
یکی شیطان و یکی فرشته
- ۳.۸k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط