ذات نکو خود زیباییست بینیاز از صحنه و بینیاز از
«ذات نکو، خودِ زیباییست —بینیاز از صحنه و بینیاز از صدا»
ذات، نه در آرایشِ کلام نهفته است، نه در لبخندهایِ حسابشده، نه در واژههایِ خوشپوش؛ بلکه در سلوکِ راستین است که آرامآرام آراسته میشود.
آنجا که مهربانی دشوار است، انتخابِ درست معنا پیدا میکند.
آنکه ذاتش بینیاز از جلوهگریست، میبخشد بیآنکه نشانی برای خود بگذارد.
میگذرد، بیآنکه دلی را بیازارد؛ حضورش، مأمنِ جان است بر تیرگیِ جهان.
آدمی را سرشتیست دوگانه؛ نیمی رو به روشنایی و نیمی آرمیده در حاشیهی سایه. آنکه با راستی میزید، معنایِ انسان بودن را آشکار میسازد و آنکه در پیِ نفعِ خویش است گرچه از مهر میگوید، امّا در لحظهی انتخاب، راهش را از میانِ سایه میبَرد.
ذات آنجا رخ مینماید
که چشمها نمیبیند،
و دل
ترازویِ بیهیاهویِ انسان است. بنظر من چقدر آدم های بامعرفت دوست داشتنیاند...
بنظرم دلیل محبوب بودنشان ایناست که جلوهای از رحمت خدا، مهربانی خدا و دستگیری خدا، روی زمین هستند...
همین انسان های اصیل نابی
که بین شلوغی های روزانه، درحالی که خودشان درگیر
هزار پیچ و خم مشغله ها و رسیدن ها و نرسیدن های دنیا هستند
حالت را میپرسند...
به یادت هستند...
بی آنکه نیازی و توقعی داشته باشند...
همان آدم های خوبی که
تا میفهند دلت شکسته
دست بردار نیستند که دوباره لبخند روی لبهایت بنشیند...
همان آدم های عزیزی که
تا میفهمند کارت گره خورده
اول میپرسند چه کاری از من برمیاد؟...
همان بامعرفت های بی نظیری که
اگر کاری از دستشان برمیآید و راه حلی بلدند،
دریغ نمیکنند
نگه نمیدارند برای روز مبادا...
همان هایی که شبیه چترند؛
باوجودشان شاید باران غم
بند نیاید، اما سایه سرت میشوند که بتوانی زیر بارش سختی ها بایستی...
آدم های بامعرفت را دوست دارم...
همان ها که بی هیچ توقعی مهربانند.
بعضی ها؛
آرامش مطلقند؛
لبخندشان...
تلالو برق چشمانشان؛
صدای آرامشان...
اصلِ کار، تپش قلبشان...
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند ...
و آنقدر عزیزند؛
آن قدر بکرند؛
که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...
میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت...
بعضی ها؛
بودنشان...
همین ساده بودنشان...
همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را ...
♥️🌱.
ذات، نه در آرایشِ کلام نهفته است، نه در لبخندهایِ حسابشده، نه در واژههایِ خوشپوش؛ بلکه در سلوکِ راستین است که آرامآرام آراسته میشود.
آنجا که مهربانی دشوار است، انتخابِ درست معنا پیدا میکند.
آنکه ذاتش بینیاز از جلوهگریست، میبخشد بیآنکه نشانی برای خود بگذارد.
میگذرد، بیآنکه دلی را بیازارد؛ حضورش، مأمنِ جان است بر تیرگیِ جهان.
آدمی را سرشتیست دوگانه؛ نیمی رو به روشنایی و نیمی آرمیده در حاشیهی سایه. آنکه با راستی میزید، معنایِ انسان بودن را آشکار میسازد و آنکه در پیِ نفعِ خویش است گرچه از مهر میگوید، امّا در لحظهی انتخاب، راهش را از میانِ سایه میبَرد.
ذات آنجا رخ مینماید
که چشمها نمیبیند،
و دل
ترازویِ بیهیاهویِ انسان است. بنظر من چقدر آدم های بامعرفت دوست داشتنیاند...
بنظرم دلیل محبوب بودنشان ایناست که جلوهای از رحمت خدا، مهربانی خدا و دستگیری خدا، روی زمین هستند...
همین انسان های اصیل نابی
که بین شلوغی های روزانه، درحالی که خودشان درگیر
هزار پیچ و خم مشغله ها و رسیدن ها و نرسیدن های دنیا هستند
حالت را میپرسند...
به یادت هستند...
بی آنکه نیازی و توقعی داشته باشند...
همان آدم های خوبی که
تا میفهند دلت شکسته
دست بردار نیستند که دوباره لبخند روی لبهایت بنشیند...
همان آدم های عزیزی که
تا میفهمند کارت گره خورده
اول میپرسند چه کاری از من برمیاد؟...
همان بامعرفت های بی نظیری که
اگر کاری از دستشان برمیآید و راه حلی بلدند،
دریغ نمیکنند
نگه نمیدارند برای روز مبادا...
همان هایی که شبیه چترند؛
باوجودشان شاید باران غم
بند نیاید، اما سایه سرت میشوند که بتوانی زیر بارش سختی ها بایستی...
آدم های بامعرفت را دوست دارم...
همان ها که بی هیچ توقعی مهربانند.
بعضی ها؛
آرامش مطلقند؛
لبخندشان...
تلالو برق چشمانشان؛
صدای آرامشان...
اصلِ کار، تپش قلبشان...
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند ...
و آنقدر عزیزند؛
آن قدر بکرند؛
که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...
میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت...
بعضی ها؛
بودنشان...
همین ساده بودنشان...
همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را ...
♥️🌱.
- ۲.۵k
- ۲۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط