با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟
دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟

بر من آن است که با فرقت او می‌سازم
وصلش ار با من بیچاره نسازد چه کنم؟

جانم از آتش غم سوخت، نگویید آخر
تا غمش یک نفسم جان نگدازد چه کنم؟

خود گرفتم که سر اندر ره عشقش بازم
با من آن یار اگر عشق نبازد چه کنم؟

یاد ناورد ز من هیچ و نپرسید مرا
باز یک بارگیم پست نسازد چه کنم؟

چند گویند مرا: صبر کن از لشکر غم؟
بر من از گوشهٔ ناگاه بتازد چه کنم؟

من بدان فخر کنم کز غم او کشته شوم
گر عراقی به چنین فخر ننازد چه کنم؟
دیدگاه ها (۱)

کسی که تنها به عقلش اعتماد کند،گمراه میشود !کسی که تنها به م...

خیلی قشنگـه حتما بخونیـن👌فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه ای ...

گاهی از چشم میوفتی گاهیم میندازنتلطفا مزاحم سرنوشت آدم های ا...

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید مگر مساحت رنج مرا حساب کنید مح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط