گاهی تاریکی بیرون نمیترسونت تاریکی درونته که آرومت نمی
"گاهی تاریکی بیرون نمیترسونت، تاریکی درونته که آرومت نمیذاره..."
من اون نقطهی تاریکم که حتی نور ازش عبور نمیکنه.
نه به خاطر اینکه نمیخوام دیده شم،
به خاطر اینکه مدتهاست هیچ نوری روم نیفتاده.
صدام گرفته،
نه از فریاد،
از خفه موندنهای بیصدا.
از اون شبهایی که تو ذهنم صدای جیغ میپیچه
اما بیرون، همه چیز آرومه.
منو آدمها نکشتن،
منو وعدههایی کشتن که گفتن "با من دیگه تنهات نمیذارم".
منو اون لبخندهای دروغینی کشتن
که بوی خیانت میدادن.
حالا فقط سکوت دارم و ذهنی که هر شب تکرار میکنه:
«هیچکس نمیاد... نجاتت با خودته.»
و من خستهتر از اونم که خودم رو نجات بدم.
من اون نقطهی تاریکم که حتی نور ازش عبور نمیکنه.
نه به خاطر اینکه نمیخوام دیده شم،
به خاطر اینکه مدتهاست هیچ نوری روم نیفتاده.
صدام گرفته،
نه از فریاد،
از خفه موندنهای بیصدا.
از اون شبهایی که تو ذهنم صدای جیغ میپیچه
اما بیرون، همه چیز آرومه.
منو آدمها نکشتن،
منو وعدههایی کشتن که گفتن "با من دیگه تنهات نمیذارم".
منو اون لبخندهای دروغینی کشتن
که بوی خیانت میدادن.
حالا فقط سکوت دارم و ذهنی که هر شب تکرار میکنه:
«هیچکس نمیاد... نجاتت با خودته.»
و من خستهتر از اونم که خودم رو نجات بدم.
- ۷۸۰
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط