مردی که تو را ندارد شب ها به آینه می گوید شب بخیر ...

مردی که تو را ندارد ، شب ها به آینه می گوید شب بخیر . آرام مثل یک مُرده در رختخواب کهنه دلگیرش دراز می کشد ، تا صبح به سقف خاکستری سلولش نگاه می کند ، به تو فکر می کند ، به داشتنت ، نوازش کردنت ، بوسیدنت ، نوشیدنت . فکر می کند و روز از راه می رسد ، مجهز به سلاح روشنایی دردناکی که نبودن تو را به رخ می کشد . 
صبح که شد ، مرد بیچاره از بین نقابهای مختلف یکی را به صورتش می زند ، با لبخند به شهر می پیوندد و سعی می کند در هر گوشه شهر ، در هر نگاه ، در هر دست ، در هر لبخند تکه ای از تو را پیدا کند ، که نیست . شهر پر از صداست ، و از صدای تو عاری . 
مرد ، عصرها عابر کور و کر و لالی است که بیهوده بین مردم است . نه می بیند ، نه می شنود ، نه حرف می زند . کاری ندارد با جهانی که از تو خالی مانده .
به مرد ، بی تو سخت می گذرد .
دیدگاه ها (۶)

مثل یک رودخانه خنک آبی رنگ؛ خیال ذهنت را پر می کند. خیال تما...

یک عمر دروغ به خوردمان دادند . . . یک عمر سرمان را کلاه گذاش...

اردیبهشت اردیبهشت اردیبهشتاگر بگویم اولویت اولشان دیگران هست...

«سناریو»بارون ریزی می‌بارید.از اون بارون‌هایی که بوی خاک خیس...

چندپارتی

انسانیت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط