اجرای پیانو بی کلام جان مریم محمد نوری
پیراهن چهارخونه»
میان چنارهای بلندِ خیابان ولیعصر قدم میزنم…
هوا کمی سرد است،
و پیراهن چهارخونهام،
تنها چیزیست که هنوز با من مانده از روزهایی که تو بودی.
ساعتم آرام تیکتاک میکند،
نه برای آنکه وقت را نشانم بدهد…
بلکه شاید یادم بیندازد
که چقدر دیر کردهای.
ادکلن تلخی زدهام…
همان عطری که همیشه میگفتی:
«بوی مردی میدهد که در دلش قصه هست… نه ادا.»
در کافهای دنج، همان حوالی پارکوی، نشستهام.
قهوهام تلخ است،
تلخ، تلخ...
مثل من…
که اینروزها نه از نبودنت میسوزم، نه از بودنت لبریز میشوم.
فقط مینشینم،
مینویسم،
میچشم،
میگذرم.
میانسالی، تلخ نیست…
اگر بلد باشی با خودت قهوه بخوری،
با خاطرهها قدم بزنی،
و هنوز...
این موسیقی، برای همان لحظههاست:
برای چای داغی که سرد شد،
برای قهوهای که تلخ ماند،
و برای پیادهروی بیشتابی در ولیعصر…
وقتی هنوز
میشود با پیراهن چهارخونه،
عاشق بود.
#دلنوشته
_بدون_مخاطب
#پیانو
#بی_کلام
#محمد_نوری
میان چنارهای بلندِ خیابان ولیعصر قدم میزنم…
هوا کمی سرد است،
و پیراهن چهارخونهام،
تنها چیزیست که هنوز با من مانده از روزهایی که تو بودی.
ساعتم آرام تیکتاک میکند،
نه برای آنکه وقت را نشانم بدهد…
بلکه شاید یادم بیندازد
که چقدر دیر کردهای.
ادکلن تلخی زدهام…
همان عطری که همیشه میگفتی:
«بوی مردی میدهد که در دلش قصه هست… نه ادا.»
در کافهای دنج، همان حوالی پارکوی، نشستهام.
قهوهام تلخ است،
تلخ، تلخ...
مثل من…
که اینروزها نه از نبودنت میسوزم، نه از بودنت لبریز میشوم.
فقط مینشینم،
مینویسم،
میچشم،
میگذرم.
میانسالی، تلخ نیست…
اگر بلد باشی با خودت قهوه بخوری،
با خاطرهها قدم بزنی،
و هنوز...
این موسیقی، برای همان لحظههاست:
برای چای داغی که سرد شد،
برای قهوهای که تلخ ماند،
و برای پیادهروی بیشتابی در ولیعصر…
وقتی هنوز
میشود با پیراهن چهارخونه،
عاشق بود.
#دلنوشته
_بدون_مخاطب
#پیانو
#بی_کلام
#محمد_نوری
- ۳۹.۲k
- ۱۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط