از من منی ماند که شوق ماندن ندارد.!

قلبم‌درد‌می‌کنه‌بیشترازهمیشه،انگارهمه‌ی‌خستگی‌های‌دنیا‌روی شونه‌هام‌نشسته،‌مثل‌باری‌که‌هرلحظه‌سنگین‌ترمی‌شه‌واجازه‌
نمیده‌حتی‌یه‌لحظه‌راحت‌نفس‌بکشم،هرتپشش‌صدای‌بغضیه‌که
توی‌گلوم‌گیر‌کرده‌ونمی‌ذاره‌حرف‌بزنم،‌خاطرات‌مثلِ‌سیل‌از‌توی‌ذهنم
رد‌میشن‌و‌هرکدومشون‌یه‌تیکه‌ازمنوباخودش‌می‌بره،‌جوری‌که‌دیگه خودموتوی‌آینه‌نمی‌شناسم،‌فقط‌یه‌چهره‌ی‌خسته‌می‌بینم‌که‌ازبس جنگیده،حتی‌لبخندشم‌بوی‌درد‌می‌ده.
دیدگاه ها (۰)

Pov:سخته درك دختري كهدرد هاشو فقط خودش ميدونه و قلبش:)

تو مرا نابود کردی و من عذرخواهی کردم...!

کردی این راهو نصفه ولم! :)

ولی من واسه کشیدن خیلی دردا هنوز بچه بودم...

yek tarafe part : 4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط