یک روانی

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟖
(یک روانی)

فلش بک به زمان حال

ا.ت روبه‌رو ی جیمین نشسته بود
خیلی دلش برا جیمین تنگ شده بود اما غرورش این اجازه رو نمی‌داد که بهش بگه یه حسایی داره!


ویو ا.ت

آروم از توی کیفم بدون حرفی موچی هارو برداشتم و گذاشتم روی میز . آروم چشمامو به سمت جیمین بردم و نگاهش کردم ، خیلی ذوق زده شده بود! معلوم بود اینجا چیزی نمیدن
باصدای آروم به جیمین گفتم



~بیا!..چون میدونستم موچی دوست داری برات موچی درست کردم و اوردم!


ویو ا.ت

انگار وقتی گفتم خودم موچی هارو درست کردم برق چشماش بیشتر شد



+خیلی دلم موچی میخواست! از کجا فهمیدی؟ البته بیشتر از اون دلم تورو میخواست پرنسسم


ویو ا.ت

با این حرف جیمین قند تو دلم آب شد. خیلی دلم پاشم و محکم جیمینو بغل کنم و ساعتها تو آغوشش باشم، ولی فعلا اونجا نمیشد چون اجازه نمیدادن حتا به هم دست بدیم و لمس فیزیکی داشته باشیم چه برسه به بغل!


~نمیدونم چرا ولی حس میکردم حتما باید موچی بیارم واست! چون طبق چیزایی که بهم گفته بودی با خودم گفتم که دلت الان خیلی موچی میخواد و با خودم فکر میکردم که موچی میدن یا نمیدن؟پس بخاطر همین برات موچی درست کردم و برات اوردم!*لبخند با آرامش و اروم


ویو جیمین

صدای ا.ت برای من مثل یه لالایی بود! با صدای ا.ت من سریع خمار میشود


علامت بادیگارد :$


بعد از چند مین صدای بادیگارد به گوش رسید که میگفت


$وقتتون تموم شد! خانم ا.ت لطفا بیاید بیرون و پارک جیمن توعم آروم به سلولت برگرد!



هردو بهم برای لحظه ای نگاه کردند!قشنگ میشد تو چشمای هردو حس دلتنگی رو حس کرد! انگار نمی‌خواستن از هم جدا بشن و دوست داشتن ساعتها باهم حرف بزنن و نگاه همدیگه بکنن و تو آغوش همدیگه باشن! همینطور تو چشمای هم غرق شده بودن که دوباره صدای بلند بادیگارد اومد


$مگه با شما نیستم؟



هردو با ناراحتی از رو صندلی بلند شدن و از در اون اتاق خارج شدن

~دلم برات تنگ میشه جیمین! *اروم و زمزمه وار جوری که جیمین نشنوه*


ویو ا.ت

با پدرم به سمت خونه حرکت کردم و در طی اون روز هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد!



ویو مادر ا.ت

ا.ت بعد از اون ملاقات دیگه مثل سابق نشد هیچ حرفی نمیزنه ؛ انگار لاله ولی درواقع اصلا لال نیست ! مثل افسرده ها توی گوشه ی اتاقش می‌نشینه و ساعتها به دیوار و یا نقطه ی نامعلوم خیره میشه!



مامان بابای ا.ت هرروز بیشتر نگران ا.ت میشدن و سعی میکردن ا.ت رو از اتاق دربیارن و ببرن بیرون ولی آخر با جیغای ا.ت ختم میشد! سعی میکردن ا.ت رو به یک روانشناس خوب ببرن ولی باز ا.ت تقلا میکرد و پافشاری میکرد!



یک ماه بعد ...


ویو ا.ت

دیگه طاقت دوری جیمین رو ندارم بهتره یه تصمیمی بگیرم....


ادامه دارد...

ببخشید دیر شد 🩶
دیدگاه ها (۱)

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕(یک روانی) ویو جیمیناون ا.ت بود و کنارش یه پرستار!از ر...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔(یک روانی) چند ساعت گذشت و جیمینو بردن بازداشتگاه و از...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

پارت 9 ویو ا/تپشتمو نگاه کردم و بله جنابعالی پشت سرم بودن فک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط