آخر ا دوست نخواه پرسد

آخر اي دوست نخواهي پرسيد
که دل از دوري رويت چه کشيد
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده هاي تو به دادش نرسيد
داغ ماتم شد و بر سينه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکيد
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روي تو سپيد
جان به لب آمده در ظلمت غم
کي به دادم رسي اي صبح اميد
آخر اين عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهي ديد
دل پر درد فريدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشيد
#اتاق_سرد_ابی
#خاص
دیدگاه ها (۰)

نشسته ام به در نگاه می کنمدریچه آه می کشدتو از کدام راه می ر...

به خوابی دیدمش غمگین نشستهگرفته در بغل چنگی گسستهمن این چنگ ...

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنماکنون که پیدا کرده ام...

“من اینجا ریشه در خاکممن اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط