part

part⁹⁶

در آن تاریکی، چیزی که به وضوح قابل شناسایی بود، جئون بود.

جئون. همان مردی که حتی در دنیای مافیا، همه از نامش می‌لرزیدند. چان نمی‌توانست باور کند.
جئون، مافیای خطرناک و قدرتمند، مردی که قدرتش چیزی فراتر از هر تصوری بود.

چان که برای لحظه‌ای از شوک به خود آمده بود، به شدت با نگاه خیره‌اش به جئون حمله کرد و بلافاصله زبانش را به کار انداخت.
« چرا این کارو کردی؟ چرا منو گرفتی؟»

صدایش پر از نفرت و خشم بود. جئون فقط با لبخندی سرد و مردانه، که هیچ‌چیز از احساسات در آن نبود، جواب داد.
«کار اشتباهی کردی که با جون عزیزاش تهدیدش کردی.»

لبخند جئون مانند همیشه بود؛ آرام و مرموز، اما نه با هیچ احساسی. چان که هنوز از درک این موقعیت به خود می‌لرزید، لبخندی بر لبانش آورد، اما لبخندش بیشتر به یک تمسخر شبیه بود تا چیزی دیگر. در دلش هنوز حس می‌کرد که از چیزی بزرگتر از خودش مطمئن نیست.
« حالا میخوای چیکار کنی؟»

صدای چان پر از تمسخر بود، اما در دلش به شدت نگران بود. جئون نه تنها از قدرتی بیشتر از او برخوردار بود، بلکه نگاهش نیز سرد و بی‌رحم بود.

جئون با همان لبخند ترسناکی که به سختی می‌شد آن را به عنوان لبخند فهمید، قدمی به جلو برداشت و با لحنی که هیچ‌چیز جز تهدید در آن نبود، پاسخ داد:
« کاری که باید زودتر انجامش می‌دادم.»

این جمله، مانند رعدی در دل چان فرود آمد. ترس، همان ترسی که تا آن لحظه حتی در این شرایط نمی‌توانست خودش را نشان دهد، حالا سراسر وجودش را فرا گرفت. نفسش به شدت در سینه‌اش حبس شد. لحظه‌ای تمام احساساتش از هم گسیخت.

چان به سختی توانست نفسش را بیرون دهد، ولی هنوز ذهنش درگیر آن جمله بود. "کاری که باید زودتر انجامش می‌دادم." کلماتش همچنان در گوشش طنین انداخت. احساس می‌کرد همه چیز در این لحظه پایان می‌یابد، اما در عین حال، چیزی در دلش روشن شده بود. جئون، بی‌رحم و قوی، قرار بود نقطه پایان او باشد.

چان به خود لرزید. این بازی، دیگر تنها به یک بازی برای قدرت تبدیل نشده بود.

جئون با آرامش و تسلطی که همیشه داشت، کت مشکی‌اش را از تن درآورد و با حرکت سریع و بی‌رحمانه، آستین‌های پیراهن مشکی‌اش را بالا زد. در چشمانش چیزی جز سردی و خشونت نبود. چان که دست‌هایش به دیوار زنجیر شده بود و بدنش از شدت درد می‌لرزید، به سختی توانست نگاهش را از چهره‌ی جئون بردارد. حالا جئون در مقابلش ایستاده بود، آرام و بی‌رحم، آماده برای انجام کاری که هیچ وقت نمی‌توانست باور کند.
دیدگاه ها (۳)

part⁹⁷با حرکت دستش، ابزارهایی که هیچ‌وقت نمی‌خواست با آنها ر...

part⁹⁵با تردید به پشت سرش نگاه کرد و آنها را پشت سرش دید، آب...

part⁹⁴افکار جئون‌کاملا با حرف هاش فرق می‌کرد. هر دقیقه ای که...

سناریو چان

میان دو نگاه

میان دو نگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط