part

part⁹⁷

با حرکت دستش، ابزارهایی که هیچ‌وقت نمی‌خواست با آنها روبرو شود، یکی یکی برداشت. چان که هیچ‌گونه امیدی به رهایی نداشت، تنها می‌توانست با چشم‌هایی پر از وحشت و ترس به او نگاه کند. در سکوت سنگین اتاق، هیچ‌چیز جز صدای نفس‌های سریع چان شنیده نمی‌شد.

ناگهان جئون نزدیک‌تر شد. چان با صدایی که هنوز از درد و ترس می‌لرزید، به سختی گفت:
«التماست میکنم باهام کاری نکن»

جئون با لبخندی مردانه و سرد، نگاهش را از چان برنداشت.

چان همچنان به جئون نگاه می‌کرد، چشمانش پر از عذاب و ناامیدی. اما جئون که از هیچی نمی‌ترسید، با دست‌هایی که از قدرت و تسلط بی‌نهایتش حکایت می‌کرد، شروع به انجام کارهایی کرد که برای چان غیرقابل تحمل بود.

چان که دیگر نمی‌توانست دردهای وحشتناک را تحمل کند، با صدای لرزانی شروع به التماس کرد:
« لطفاً... دست از سرم بردار...»

اما جئون، با نگاه بی‌رحمانه‌ای که هرگز از چهره‌اش پاک نمی‌شد، تنها یک لحظه به صورت خون‌آلود چان نگاه کرد.
دستش سپت موهای چان برد و سخت توی دستاش فشرد، سرش را کمی به سمت پایین خم کرد و با صدای سرد و محکم، جملاتی را که در دل چان رعب می‌انداخت، بر زبان آورد:
« نباید حتی یه تار مو از سر معشوقه‌ام کم بشه، بعد تو رفتی با جون برادرش تهدیدش کردی؟ هع، چه غلطا.»

چان، که از ترس و درد به شدت به لرزه افتاده بود، هیچ‌چیز جز دردی شدید در بدنش حس نمی‌کرد. اما جئون، با همان نگاه بی‌رحم و لبخند تلخ، به شکنجه ادامه داد.

نویسنده: عید همگی مبارک❤️✨️
امیدوارم سال خوبی رو کنار هم دیگه داشته باشیم، سال پر از عشق رو براتون آرزو میکنم ای کاش دیگه هیچ کدومون هیچ غمی رو توی این سال جدید تجربه نکنیم💗🫂
[(منم عیدی مون بهتون دادم 🙉😅)]
دیدگاه ها (۲۲)

part⁹⁶در آن تاریکی، چیزی که به وضوح قابل شناسایی بود، جئون ب...

part⁹⁵با تردید به پشت سرش نگاه کرد و آنها را پشت سرش دید، آب...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

داستان دونفری که عاشق هم بودن..دو پسر..پسرکی که روز اخر زندگ...

یک “رادیو” بود که مثل پدربزرگ پیرِ پیر شده بود گاهی آنقدر “خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط