رمان مرز عشق
رمان مرز عشق🫀
پارت۴
کل شبو بیدار بودم شب مثل فیلم از جلوی چشام گذشت . چطور دلش اومد. از افکارم بیرون امدم نگاه کردم به ساعت۱۱:۳۵دقیقه رو نشون میداد. ارسلان چشاش رو باز کرد. دوست نداشتم بدنم رو بینه با اینکه دیده بود. خوش خواب رو کشیدم بالاتا گردنم. اما چون دونفره بود روی اونم اومد زیر پتو از کمرم گرفت و منو به خودش چسبوند به خودش به بوسه کوتاه روی لبم زد و گفت:
صبح بخیر عزیزم.
او هو عزیزم؟
ارسلان: چیو غایم میکنی من که همه چیو دیدم همه چیم چشیدم.
دیگه برم مهم نبود که ببینه یانه بلند شدم از از روی تخت و باهمون وضع رفتم سمت حموم دوشو باز کردم و نشستم زیر دوش قطره های گرم آب حالم رو بهتر میکرد.
#با بهت به رفتنش نکاه کردم. بخیال شدم امروز تعطیل بود سالن. دوش گرفتم آماده شدم و رفتم کافه پیش بچه ها.
قضیه رو تعریف کردم که رضا هیز برداشت سمتم.
رضا: فهمیدی چیکار کردی من اونو دوست داشتم. چرا این کارو کردی هان چرا؟(بااعصبانیت)
ارسلان: چی میگی تو جرعت داری به اون دست بزن(بااعصبانیت)
رضا: دست میزنم خوبم دست میزنم ببینم چه گوهی میخوای بخوری(با داد)
ارسلان: میمینی.
و رضا رفت بیرون اعصابم به هم ریخته بود. رفتم خونه سریع رفتم پیش دایانا. دیدم با یه لباس خونگی تحریک کننده بود تخت نشسته بود. لباسام رو درآوردم فقط شورت داشتم کنارش نشستم که.....
پارت۴
کل شبو بیدار بودم شب مثل فیلم از جلوی چشام گذشت . چطور دلش اومد. از افکارم بیرون امدم نگاه کردم به ساعت۱۱:۳۵دقیقه رو نشون میداد. ارسلان چشاش رو باز کرد. دوست نداشتم بدنم رو بینه با اینکه دیده بود. خوش خواب رو کشیدم بالاتا گردنم. اما چون دونفره بود روی اونم اومد زیر پتو از کمرم گرفت و منو به خودش چسبوند به خودش به بوسه کوتاه روی لبم زد و گفت:
صبح بخیر عزیزم.
او هو عزیزم؟
ارسلان: چیو غایم میکنی من که همه چیو دیدم همه چیم چشیدم.
دیگه برم مهم نبود که ببینه یانه بلند شدم از از روی تخت و باهمون وضع رفتم سمت حموم دوشو باز کردم و نشستم زیر دوش قطره های گرم آب حالم رو بهتر میکرد.
#با بهت به رفتنش نکاه کردم. بخیال شدم امروز تعطیل بود سالن. دوش گرفتم آماده شدم و رفتم کافه پیش بچه ها.
قضیه رو تعریف کردم که رضا هیز برداشت سمتم.
رضا: فهمیدی چیکار کردی من اونو دوست داشتم. چرا این کارو کردی هان چرا؟(بااعصبانیت)
ارسلان: چی میگی تو جرعت داری به اون دست بزن(بااعصبانیت)
رضا: دست میزنم خوبم دست میزنم ببینم چه گوهی میخوای بخوری(با داد)
ارسلان: میمینی.
و رضا رفت بیرون اعصابم به هم ریخته بود. رفتم خونه سریع رفتم پیش دایانا. دیدم با یه لباس خونگی تحریک کننده بود تخت نشسته بود. لباسام رو درآوردم فقط شورت داشتم کنارش نشستم که.....
- ۴.۴k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط